مرا آرزو نکن/p1
.من برای تو حاضرم بین جهان ها سفر کنم-☘ این اولین پارت داستانمه قراره توی پارت های بعدی بهتر بشه توی تستچی هم اپلودش میکنم با حمایت کردن ازم خوشحالم کنید جوجه رنگیا🐍.
همه چی از اون شب شروع شد ، شبی که بخاطر آرزوی کوچیک منو توی دنیای دیگه هل داد .
با ذوق و هیجان داشتم سری کتاب هری پاتر و تالار اسرار رو میخوندم و با خوندن بخش اسنیپ با خوشحالی و هیجان بالش رو توی دهنم گاز میزنم با ذوق جیغمو توی بالش خفه میکنم.
" چرا آخه اینقدر جذابی تو اخه؟...**ای کاش میتونستم بغلت کنم**"
عکس روی جلد اسنیپ رو میبوسم و به ساعت نگاه میکنم که نشون میداد 00:00 نیمه شبه کتاب رو روی میز میزارم اروم چشمامو میبندم مطمعنا انتظار یه شب دیگه رو داشتم ولی ناگهان احساس کردم بدنم قفل کرد و انگار کسی چراغ قوه انداخته بود داخل چشمام سعی کردم حرکت کنم ولی کاملا روی تخت چسبیده بودم بدنم وحشتناک تکون میخورد انگار یک نفر داشت منو از توی تُنِیل هُل میداد صداهای اطراف شروع کردن به محو شدن و بدنم از حالت مورمور و احساس خفگی از بین رفت چشمامو آروم باز میکنم با دیدن بدنم که روی زمین دراز کشیدم تعجب میکنم به سرعت میشینم و با چشمای درشت به اطراف نگاه میکنم.
اینجا خونه نیست ا..ا..اینجا هاگوارتزه!
با شوک و تعجب همراه تپش قلب وحشتناک بلند میشم از روی زمین و به دور و ور نگاه میکنم سقف بلند و دیوار های قدیمیِ سنگ کاری شده مشعل های به دیوار ها چسبیده و قاب عکس های زنده که داشتن باهمدیگه حرف میزدن و مثل توی کتاب غر میزدن همه چی خیلی واقعی بنظر میرسید واقعی تر از رویا.
با احتیاط دستی روی دیوار میکشم نفس عمیقی میکشم احساس دیوار سرد بهم نشون میده که کاملا بیدارم و رویا نیست انعکاس خودمو توی صفحه براق یکی از دیوار ها میبینم همه چی شبیه خودم بود به جز...من اسلیترین بودم !...
از شوک و خوشحالی خودمو نشگون میگیرم و با هیجان جیغ میکشم و بالا پایین میپرم فرصت رو از دست نمیدم و با کنجکاوی امتداد راهرو رو دنبال میکنم مثل پنگوئن راه میرم و دور خودم میچرخم به سقف و فضای قدیمی و سَبک جادویی نگاه میکنم.
بین راه رفتن ناگهان میایستم توجهم به پله های یک سیاهچال جلب میشه با شنیدن صدای کسی با کنجکاوی از پله ها میرم پایین آروم دست به در میزنم و در باز میشه ، سرمو وارد اتاق میکنم و به دور و ور نگاه میکنم فضای اتاق تاریک بود پرده ها پایین کشیده بودن و صدای آشنای مردی میومد ، شیشه های معجون روی میز ها بودن و فضای کلاس پر بود از عطر انواع مختلف معجون با دیگ ها و قاشق هایی که به صورت جادویی توی دیگ میچرخیدن اما دانش آموزا خیلی ساکت بودن ولی چرا؟!
آهسته وارد میشم و محو دیدن معجون ها هستم که نگاهم به اسنیپ جلب میشه...خدای من بالاخره دارم میبینمش از نزدیک...دهنم باز موند از تعجب و قلبم وحشتناک محکم میتپید آدرنالین توی تمام سلول هام ترشح شده بود بدون اینکه حواسم باشه به میز معجون ها برخوردم و یکی از شیشه ها روی زمین افتاد و شکست.
صدای شکستن باعث شد تمام دانش آموزا توجهشون به من جلب بشه به خصوص اسنیپ که با نگاه سرد و تیز سمتم قدم برداشت با لحن و صدای پر از تحقیر و طعنه گفت.
" تاخیر خانم ریدل ! فکر میکنید تاخیر شما به خاطر نام خانوادگی شما معذور است؟"
دهنم باز موند از تعجب قلبم هنوز محکم میتپید به سختی خودمو کنترل کردم تا ندوم سمتش و محکم توی بغلم نگیرم ک بهش نگم که چقدر دوستش دارم ولی با شنیدن کلمه آخر از تعجب چشمام باز شد... ریدل؟ من دختر ولدمورت بودم؟ جانممممم؟...
اسنیپ با لحن سرد و تیز پاسخ میده.
" یا شاید شما صرفا برای وقت خود به یادگیری کسانی که به موقع سر کلاس
میآیند ارزش قائل نیستید " صدای اسنیپ با لحن سرد و پر از تیکه و طعنه های تیز باعث میشه هر کسی گریه کنه حالا ترس نویل رو درک میکردم آب دهنمو قورت میدم و با لکنت پاسخ میدم.
" م..متاسفم پروفسور "
اسنیپ با یک کنایه سرد پاسخ میده.
" عذرخواهی شما در مقابل اعمالتون اهمیت چندانی نداره تاخیر بودن با صدای بلند از شخصیتت صحبت میکنه "
آب دهنمو قورت میدم و لبمو گاز میگیرم به زمین نگاه میکنم دلم میخواد آب بشم برم توی زمین خداای من چرا داره جلوی کل کلاس منو با خاک یکسان میکنه؟ بیا بخورم دیگه راحت باش حتی فرصت دفاع هم نمیده هر کلمهاش باعث میشه کامل لال بشم...
[ادامه دارد...]
همه چی از اون شب شروع شد ، شبی که بخاطر آرزوی کوچیک منو توی دنیای دیگه هل داد .
با ذوق و هیجان داشتم سری کتاب هری پاتر و تالار اسرار رو میخوندم و با خوندن بخش اسنیپ با خوشحالی و هیجان بالش رو توی دهنم گاز میزنم با ذوق جیغمو توی بالش خفه میکنم.
" چرا آخه اینقدر جذابی تو اخه؟...**ای کاش میتونستم بغلت کنم**"
عکس روی جلد اسنیپ رو میبوسم و به ساعت نگاه میکنم که نشون میداد 00:00 نیمه شبه کتاب رو روی میز میزارم اروم چشمامو میبندم مطمعنا انتظار یه شب دیگه رو داشتم ولی ناگهان احساس کردم بدنم قفل کرد و انگار کسی چراغ قوه انداخته بود داخل چشمام سعی کردم حرکت کنم ولی کاملا روی تخت چسبیده بودم بدنم وحشتناک تکون میخورد انگار یک نفر داشت منو از توی تُنِیل هُل میداد صداهای اطراف شروع کردن به محو شدن و بدنم از حالت مورمور و احساس خفگی از بین رفت چشمامو آروم باز میکنم با دیدن بدنم که روی زمین دراز کشیدم تعجب میکنم به سرعت میشینم و با چشمای درشت به اطراف نگاه میکنم.
اینجا خونه نیست ا..ا..اینجا هاگوارتزه!
با شوک و تعجب همراه تپش قلب وحشتناک بلند میشم از روی زمین و به دور و ور نگاه میکنم سقف بلند و دیوار های قدیمیِ سنگ کاری شده مشعل های به دیوار ها چسبیده و قاب عکس های زنده که داشتن باهمدیگه حرف میزدن و مثل توی کتاب غر میزدن همه چی خیلی واقعی بنظر میرسید واقعی تر از رویا.
با احتیاط دستی روی دیوار میکشم نفس عمیقی میکشم احساس دیوار سرد بهم نشون میده که کاملا بیدارم و رویا نیست انعکاس خودمو توی صفحه براق یکی از دیوار ها میبینم همه چی شبیه خودم بود به جز...من اسلیترین بودم !...
از شوک و خوشحالی خودمو نشگون میگیرم و با هیجان جیغ میکشم و بالا پایین میپرم فرصت رو از دست نمیدم و با کنجکاوی امتداد راهرو رو دنبال میکنم مثل پنگوئن راه میرم و دور خودم میچرخم به سقف و فضای قدیمی و سَبک جادویی نگاه میکنم.
بین راه رفتن ناگهان میایستم توجهم به پله های یک سیاهچال جلب میشه با شنیدن صدای کسی با کنجکاوی از پله ها میرم پایین آروم دست به در میزنم و در باز میشه ، سرمو وارد اتاق میکنم و به دور و ور نگاه میکنم فضای اتاق تاریک بود پرده ها پایین کشیده بودن و صدای آشنای مردی میومد ، شیشه های معجون روی میز ها بودن و فضای کلاس پر بود از عطر انواع مختلف معجون با دیگ ها و قاشق هایی که به صورت جادویی توی دیگ میچرخیدن اما دانش آموزا خیلی ساکت بودن ولی چرا؟!
آهسته وارد میشم و محو دیدن معجون ها هستم که نگاهم به اسنیپ جلب میشه...خدای من بالاخره دارم میبینمش از نزدیک...دهنم باز موند از تعجب و قلبم وحشتناک محکم میتپید آدرنالین توی تمام سلول هام ترشح شده بود بدون اینکه حواسم باشه به میز معجون ها برخوردم و یکی از شیشه ها روی زمین افتاد و شکست.
صدای شکستن باعث شد تمام دانش آموزا توجهشون به من جلب بشه به خصوص اسنیپ که با نگاه سرد و تیز سمتم قدم برداشت با لحن و صدای پر از تحقیر و طعنه گفت.
" تاخیر خانم ریدل ! فکر میکنید تاخیر شما به خاطر نام خانوادگی شما معذور است؟"
دهنم باز موند از تعجب قلبم هنوز محکم میتپید به سختی خودمو کنترل کردم تا ندوم سمتش و محکم توی بغلم نگیرم ک بهش نگم که چقدر دوستش دارم ولی با شنیدن کلمه آخر از تعجب چشمام باز شد... ریدل؟ من دختر ولدمورت بودم؟ جانممممم؟...
اسنیپ با لحن سرد و تیز پاسخ میده.
" یا شاید شما صرفا برای وقت خود به یادگیری کسانی که به موقع سر کلاس
میآیند ارزش قائل نیستید " صدای اسنیپ با لحن سرد و پر از تیکه و طعنه های تیز باعث میشه هر کسی گریه کنه حالا ترس نویل رو درک میکردم آب دهنمو قورت میدم و با لکنت پاسخ میدم.
" م..متاسفم پروفسور "
اسنیپ با یک کنایه سرد پاسخ میده.
" عذرخواهی شما در مقابل اعمالتون اهمیت چندانی نداره تاخیر بودن با صدای بلند از شخصیتت صحبت میکنه "
آب دهنمو قورت میدم و لبمو گاز میگیرم به زمین نگاه میکنم دلم میخواد آب بشم برم توی زمین خداای من چرا داره جلوی کل کلاس منو با خاک یکسان میکنه؟ بیا بخورم دیگه راحت باش حتی فرصت دفاع هم نمیده هر کلمهاش باعث میشه کامل لال بشم...
[ادامه دارد...]
۴.۸k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.