سعی کردم مغز خودم رو درگیر سوالی که روی مغزم حک شده دور ب

سعی کردم مغز خودم رو درگیر سوالی که روی مغزم حک شده دور باشم و تظاهر کتم چیزی ندیدم
رفتم پیشش ،قهوه ای که برام گرفته بود رو گرفتم و شروع کردم به خورندش
نامجون:《خب استاده چطوره ؟همه میگن خیلی خوبه 》
《خب..من هیچ چیزی رو گوش ندادم 》
همون طور که نامجون حرف میزد گوشیم رو ورداشتم و دیدم کلاس ساعت بعدم کنسل شده میتونم یه ساعت بخوابم توی کتابخونه
《یعنی چی گوش ندادی ؟نگو نشستی دوباره طرح هایی که به ذهنت زده رو کشیدی؟》
بهم بهونه داد:《اره..آره همین کار رو کردم بیا بریم کتابخونه من کلاسم کنسل شده 》
《خیلی خب..کلاس منم ساعت دهه ..بریم》
رفتیم تو کتابخونه، ساکت ترین محل دانشگاه چالبته
جایی که ممکنه توش گم بشین چون ممکنه توی کتاب های علمی دانشگاه غرق بشین، دوتا میز پیدا کردیم و نشستیم ..قهوه جواب نمیده، واقعا خوابم میاد
نامجون:《تو یه چرت بزن ،من باید برم یه سری کتاب بیارم بخونم 》
《خیلی خب 》
کیفم رو گذاشتم زیر سرم و چشم هام رو بستم و خوابیدم
ولی خوابی نرمالم نبود ،خودم رو دیدم توی تاریکی دارم میدوئم .گوش هام رو گرفتم و دارم میدوئم
زمزمه هایی که اکثرشون واضح نیستن و فقط چند تاشون رو می‌شنوم
[آتوسا...ببخشید آقا....معذرت میخوام براتون جمعش میکنم ...زنده بمون مین هو ...اشتباه کردم...کمکش کنین ..تو قول دادی ...]
زمزمه ها آنقدر تارن که به زور میفهمیم انقدر حس بدی لو بهم منتقل میکنن که حس میکنم الانه بمیرم.. میخوام ازشون خلاص بشم
از خواب میپرم...
خودم رو پیدا میکنم ،تو کتاب خونه ام نامجون موهای پریشون مشکی رنگش رو با دست به بالا هدایت میکنه و با تعجب بهم نگاه میکنه
کیفم رو باز میکنم و بطری آبم رو وحشیانه باز میکنم و میخورم
نامجون:《داداش حالت خوبه؟》
جین :《فکر کنم اره...شاید 》
نامجون:《کابوس دیدی ؟》
جین :《اره ..میشه بهش گفت کابوس 》
صدایی شبیه نویز توی گوشمه ،به ساعت نگاه میکنم ساعت دهه ،کلاسم الان شروع میشه
جین:《من..میرم سر کلاس 》
نامجون:《میخوای تا دم درکلاس باهات بیام؟سرگیجه داری ؟》
صدای نیوز باعث میشه به سختی صدای نامجون رو بفهمم:《نه..حالم خوبه ،نگران نباش》
میرم سمت کلاس ،توی کلاس ، حتی توی راه برگشت به خونه فکر میکنم اون صدا ها چین ؟آتوسا کیه ؟چرا جای انگشت های سومی هنوز گرمه؟چرا انقدر حس اشنایی بهم داد ؟چرا این نویز قطع نمیشه؟
با بی‌اشتهایی نودل تندم رو هورت میکشم و سعی می‌کنم روی تکلیف طراحی تمرکز کنم
طرحی رو با رنگ روغن میکشم ،دختر مو بوری که همیشه از بچگی توی ذهنم بوده ،از هیچ جا الگو نمیگرفتم فقط ،همیشه صورتش رو یادم بوده
نمیدونم اصلا وجود خارجی داره یا نه فقط کشیدمش
به شب نزدیکه باید برای شام چیزی درست کنم شروع میکنم آشپزی موقع آشپزی، وقتی زرد چوبه رو باز میکنم زمزمه ها تکرار میشن
[ببخشید..خانم..بذارین کمکتون کنم ...نه تقصیر من بود ]
دیدگاه ها (۰)

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور ( پارت ۵)

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۳

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت دوم

my unusual cat 🐈 🥮 port 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط