تا كِی به شكل خاطره ای گم ببينمت؟
تا كِی به شكل خاطرهای گم ببينمت؟
در عطر سیب و مزّهی گندم ببينمت ؟
من آن هميشه چشم به راهم ، به من بگو !
يک جمعه در هزارهی چندم ، ببينمت ؟
در كوچههای يافتنت پرسه میزنم ،
شاید كه در میانهی مردم ببينمت !
در خشكسالِ شادی و در قحط عاطفه ،
با يک سبد امید و تبسم ببينمت !
امشب دوباره گريهی من در غزل تنيد ،
شاید میان بغض و ترنم ببينمت !
باید دوباره باشی و معنا كنی مرا ،
تا كِی به شكل خاطرهای گم ببينمت ؟
دیوانه نمودهاست ، مرا چشمِ سیاهی
عاشق شدهام من ، چه بخواهی ، چه نخواهی؟
لیلا شدم و مکتب عشق تو چه آموخت؟
عاشق شدهام ، خسته و معتادِ نگاهی
هر کس که مرا دید ، فقط آه کشیدهاست
بیمارِ تو مانده است ، فقط بین دو راهی
انگار زمین دورِ سرم تاب گرفته
با من تو بیا ، حرف بزن ، گاه به گاهی
چشمانِ تو دیوانهکنندهاست، در این شهر
زیبا شدهای خواستنی ، بس که تو ماهی
حالا که گرفتارم و زندانیِ معشوق
جرمِ دلِ من باش خودت عینِ گناهی
در عطر سیب و مزّهی گندم ببينمت ؟
من آن هميشه چشم به راهم ، به من بگو !
يک جمعه در هزارهی چندم ، ببينمت ؟
در كوچههای يافتنت پرسه میزنم ،
شاید كه در میانهی مردم ببينمت !
در خشكسالِ شادی و در قحط عاطفه ،
با يک سبد امید و تبسم ببينمت !
امشب دوباره گريهی من در غزل تنيد ،
شاید میان بغض و ترنم ببينمت !
باید دوباره باشی و معنا كنی مرا ،
تا كِی به شكل خاطرهای گم ببينمت ؟
دیوانه نمودهاست ، مرا چشمِ سیاهی
عاشق شدهام من ، چه بخواهی ، چه نخواهی؟
لیلا شدم و مکتب عشق تو چه آموخت؟
عاشق شدهام ، خسته و معتادِ نگاهی
هر کس که مرا دید ، فقط آه کشیدهاست
بیمارِ تو مانده است ، فقط بین دو راهی
انگار زمین دورِ سرم تاب گرفته
با من تو بیا ، حرف بزن ، گاه به گاهی
چشمانِ تو دیوانهکنندهاست، در این شهر
زیبا شدهای خواستنی ، بس که تو ماهی
حالا که گرفتارم و زندانیِ معشوق
جرمِ دلِ من باش خودت عینِ گناهی
۳.۷k
۰۶ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.