My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part²⁰🪐🦖
با نگرانی به نامجون زل زد... نامجون بدون اینکه به تهیونگ نگاه کنه گفت..
نامجون: موقعی که زدی بهش گردنش خون اومد یا بیهوش شد...!؟
تهیونگ سری تکون داد و گفت..
تهیونگ: خب وقتی با گلدون بهش زدم اون به زمین افتاد و نه بیهوش نشد و اون خ..خب اون منو تهدید به م...مرگ کرد...
نامجون اخمی کرد و دندون غرچه ای کرد و گفت..
نامجون: هیچ غلطی نمیتونه بکنه الکی نگران نکن خودتو...
تهیونگ: ولی هیونگ اون خیلی بی رحمه اون به من تجا*وز کرد با شلاق تمام بدنم رو زخم کرد اون باهام خیلی بد کرد...
نامجون آهی کشید و چیزی نگفت.. چون فقط اون از دل رفیق بیچاره اش خبر داشت.. نامجون سعی کرد کمی دیدگاه تهیونگ رو نسبت به جونگکوک عوض کنه اما تهیونگ فقط اونو یه متج*اوز عوضی میخوند...
نامجون نگاهی به تهیونگ کرد و گوشیشو برداشت و با جین یعنی همسرش تماس گرفت...
جین: الو؟ جین عزیزم..؟ خواب بودی ببخشید بیدارت کردم فقط خواستم بگم امشب مهمون داریم... نه نه اون خب!
اصلا ولش کن وقتی اومدم خونه بهت میگم..
تهیونگ با شرمندگی و خجالت نگاهش کرد... از اینکه سربار شده بود متنفر بود اما جایی رو نداشت که بخواد بره... اون خیلی از نامجون هیونگ ممنون بود با اینکه امشب قرار بود به خاطر لمس بی منظور نامجون تنبیه بشه اما اون امشب فرشته نجاتش شده بود..
با ریموت در خونه رو باز کردند و وارد حیاط شدن... تهیونگ با دیدن خونه فهمید نه تنها جونگکوک بلکه رفیقاش هم عین خودش پولدار بودن با این تفاوت که اون دوتا رفیق خیلی باهم فرق داشتن خیلی..
تهیونگ آهی از سرنوشت شومش کشید و از ماشین پیاده شد...
نامجون به سمتش برگشت و با مهربونی زاتی گفت..
نامجون: هی خجالت نکش اینجا مثل خونه خودته تا هروقت که بخوای میتونی بمونی تهیونگ...
تهیونگ لبخندی از مهربونی نامجون زد و گفت..
تهیونگ: امیدوارم بتونم جبران کنم...
نامجون بهش لبخندی زد و موهای سر تهیونگ رو بهم ریخت کیوت رو زیر لبش زمزمه کرد..
کلید رو در آورد و باهم وارد خونه شدند .. خیلی زیبا بود... کلاسیک اما امروزی.. دقیقا چیزی که تهیونگ عاشقش بود...
نامجون دستشو گرفت و اونو به یه اتاق راهنمایی کرد و گفت..
نامجون: عزیزم اینجا اتاق توعه برو بخواب به یه استراحت نیاز داری...
تهیونگ لبخندی زد و روی تخت دراز کشید..
خیلی طول نکشید که سریع به خاطر خستگی زیاد به خواب رفت...
صبح روز بعد با صدای داد و بیداد از خواب بیدار شد..
اولش متوجه چیزی نشد اما با شناخت صدای اونها خون تو تنش یخ زد...
جونگ وک بود که اومده بود و داشت داد میزد...
آروم رفت پشت در و مخفی شد..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هایییییی...✨
گزارش نکنین...!😑
فالو...؟
@vinrouge
لایککککک...!
زیر این یکی دیگه دعوا نکنین...😐
Part²⁰🪐🦖
با نگرانی به نامجون زل زد... نامجون بدون اینکه به تهیونگ نگاه کنه گفت..
نامجون: موقعی که زدی بهش گردنش خون اومد یا بیهوش شد...!؟
تهیونگ سری تکون داد و گفت..
تهیونگ: خب وقتی با گلدون بهش زدم اون به زمین افتاد و نه بیهوش نشد و اون خ..خب اون منو تهدید به م...مرگ کرد...
نامجون اخمی کرد و دندون غرچه ای کرد و گفت..
نامجون: هیچ غلطی نمیتونه بکنه الکی نگران نکن خودتو...
تهیونگ: ولی هیونگ اون خیلی بی رحمه اون به من تجا*وز کرد با شلاق تمام بدنم رو زخم کرد اون باهام خیلی بد کرد...
نامجون آهی کشید و چیزی نگفت.. چون فقط اون از دل رفیق بیچاره اش خبر داشت.. نامجون سعی کرد کمی دیدگاه تهیونگ رو نسبت به جونگکوک عوض کنه اما تهیونگ فقط اونو یه متج*اوز عوضی میخوند...
نامجون نگاهی به تهیونگ کرد و گوشیشو برداشت و با جین یعنی همسرش تماس گرفت...
جین: الو؟ جین عزیزم..؟ خواب بودی ببخشید بیدارت کردم فقط خواستم بگم امشب مهمون داریم... نه نه اون خب!
اصلا ولش کن وقتی اومدم خونه بهت میگم..
تهیونگ با شرمندگی و خجالت نگاهش کرد... از اینکه سربار شده بود متنفر بود اما جایی رو نداشت که بخواد بره... اون خیلی از نامجون هیونگ ممنون بود با اینکه امشب قرار بود به خاطر لمس بی منظور نامجون تنبیه بشه اما اون امشب فرشته نجاتش شده بود..
با ریموت در خونه رو باز کردند و وارد حیاط شدن... تهیونگ با دیدن خونه فهمید نه تنها جونگکوک بلکه رفیقاش هم عین خودش پولدار بودن با این تفاوت که اون دوتا رفیق خیلی باهم فرق داشتن خیلی..
تهیونگ آهی از سرنوشت شومش کشید و از ماشین پیاده شد...
نامجون به سمتش برگشت و با مهربونی زاتی گفت..
نامجون: هی خجالت نکش اینجا مثل خونه خودته تا هروقت که بخوای میتونی بمونی تهیونگ...
تهیونگ لبخندی از مهربونی نامجون زد و گفت..
تهیونگ: امیدوارم بتونم جبران کنم...
نامجون بهش لبخندی زد و موهای سر تهیونگ رو بهم ریخت کیوت رو زیر لبش زمزمه کرد..
کلید رو در آورد و باهم وارد خونه شدند .. خیلی زیبا بود... کلاسیک اما امروزی.. دقیقا چیزی که تهیونگ عاشقش بود...
نامجون دستشو گرفت و اونو به یه اتاق راهنمایی کرد و گفت..
نامجون: عزیزم اینجا اتاق توعه برو بخواب به یه استراحت نیاز داری...
تهیونگ لبخندی زد و روی تخت دراز کشید..
خیلی طول نکشید که سریع به خاطر خستگی زیاد به خواب رفت...
صبح روز بعد با صدای داد و بیداد از خواب بیدار شد..
اولش متوجه چیزی نشد اما با شناخت صدای اونها خون تو تنش یخ زد...
جونگ وک بود که اومده بود و داشت داد میزد...
آروم رفت پشت در و مخفی شد..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هایییییی...✨
گزارش نکنین...!😑
فالو...؟
@vinrouge
لایککککک...!
زیر این یکی دیگه دعوا نکنین...😐
۵.۳k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲