دلم را سپردم به بنگاه دنیا
دلم را سپردم به بنگاه دنیا..
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا..
و هر روز...
برای دلم..
مشتری آمد و رفت..
و هی این و آن..
سر سری آمد و رفت..
ولی هیچ کس واقعا..
اتاق دلم را تماشا نکرد..
دلم , قفل بود..
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق..
پر از دود و آه است..
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است..
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است..
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش..
فقط از غم و غصه و ماتم است..
و رفتند و بعدش..
دلم ماند بی مشتری..
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری?
و فردای آن روز..
خدا آمد و توی قلبم نشست..
و در را به روی همه ..
پشت خود بست..
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید دیگر..
برای شما جا نداریم..
از این پس به جز او..
کسی را نداریم .
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا..
و هر روز...
برای دلم..
مشتری آمد و رفت..
و هی این و آن..
سر سری آمد و رفت..
ولی هیچ کس واقعا..
اتاق دلم را تماشا نکرد..
دلم , قفل بود..
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق..
پر از دود و آه است..
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است..
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است..
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش..
فقط از غم و غصه و ماتم است..
و رفتند و بعدش..
دلم ماند بی مشتری..
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری?
و فردای آن روز..
خدا آمد و توی قلبم نشست..
و در را به روی همه ..
پشت خود بست..
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید دیگر..
برای شما جا نداریم..
از این پس به جز او..
کسی را نداریم .
- ۴۰۲
- ۱۸ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط