جونگکوک پس کار من آسون تر شد
جونگکوک :پس کار من آسون تر شد
روز ها گذشت ...
جونگکوک تلاشش رو میکرد تا ا.ت عاشقش شه اما ا.ت بیشتر عصبانی میشد تا اینکه یه روز...ا
ت:چی از جونم میخای ها؟دزدیدیم...میخاستی بهم ت...جا...وز کنی الآنم این کار رو میکنی؟
جونگکوک:چون عاشقشتم ا.ت خانوم ؟
جوابت....
ا.ت:وا...واقعا ؟
جونگکوک:آره
ا.ت:ق..قبوله
چند روز بعد ....
ا.ت :امروز میخواستم برم مرکز خرید
با بدبختی جونگکوک رو رازی کردم بادیگار نمیخام
همونجوری که داشتم میگشتم چشمم به زنی خورد که....که خیلی شبیه مادرم بود ....
رفتم سمتش
ا.ت:خانوم
برگشت دقیقا خودش بود
ا.ت:مامان....(بغض)
زن:....
ببخشید نبودم حالم خوب نبود
اما مرسی که حمایت میکنین❤️
روز ها گذشت ...
جونگکوک تلاشش رو میکرد تا ا.ت عاشقش شه اما ا.ت بیشتر عصبانی میشد تا اینکه یه روز...ا
ت:چی از جونم میخای ها؟دزدیدیم...میخاستی بهم ت...جا...وز کنی الآنم این کار رو میکنی؟
جونگکوک:چون عاشقشتم ا.ت خانوم ؟
جوابت....
ا.ت:وا...واقعا ؟
جونگکوک:آره
ا.ت:ق..قبوله
چند روز بعد ....
ا.ت :امروز میخواستم برم مرکز خرید
با بدبختی جونگکوک رو رازی کردم بادیگار نمیخام
همونجوری که داشتم میگشتم چشمم به زنی خورد که....که خیلی شبیه مادرم بود ....
رفتم سمتش
ا.ت:خانوم
برگشت دقیقا خودش بود
ا.ت:مامان....(بغض)
زن:....
ببخشید نبودم حالم خوب نبود
اما مرسی که حمایت میکنین❤️
- ۲.۷k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط