𝒫𝒶𝓇𝓉 24 🌪✙
𝒫𝒶𝓇𝓉 24 🌪✙
دنی : یکم دیگه تموم میشه
هوفی کشیدم و منتظر شدم حوصلم سر رفته بود یه نگاهی به اطراف انداختم به مهمونا نگاه کردم همشون لباسای خیلی قشنگی پوشیده بودن همینطوری داشتم نگاه میکردم ک چشمم خورد به یکی چقدر برام آشنا بود
جیمین ویو
با حس کردن نگاه سنگینی ک روم بود چشممو چرخوندم به اطراف نگاه کردم اون نگاه سنگینو پیدا کردم چشم تو چشم شدیم چقدر برام آشنا بود بخاطر این ماسکا نمیتونم درست ببینمش ولی چشماش خیلی آشناعه یعنی این کیه؟
نمیتونستم نگاهمو ازش بگیرم اونم همینطور بود انکار هردومون شک شده بودیم ما همو میشناختیم و من نمیدونم اون کیه
با صدای بابام و کشیده شدن دستم مجبور شدم نگاهمو ازش بگیرم و به بابام بدم
جیمین : چیشده؟
سینان : سه ساعته دارم صدات میکنم کجایی
جیمین : هیچی چیزی نیست... چیکارم داری؟
سینان : میخواستم بگم بریم دیگه خسته شدم
جیمین : باشه...میریم
دوباره برگشتم سمت همون دختره ولی نبودن همه جارو دیدم ولی اثری ازش نبود
دستشو گرفتم و بعداز خداحافظی با صاحب جشن رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم کل راه ذهنم درگیر اون دختره بود چطور یه نفر میتونه انقدر آشنا باشه
وقتی رسیدیم ماشینو نگه داشتم و پیاده شدیم رفتیم داخل خونه
سینان : بخاطر اون دختره انقدر ذهنت مشغوله ؟
با چشمای گرد شده بهش نگاه کردم این از کجا میدونست
جیمین : ....
سینان : چیه اونطوری نگام نکن منم یه چیزایی میفهمم
سرمو انداختم پایین و به زمین خیره شدم
سینان : خیلی آشنا بود
سینان : هوم میدونم
جیمین : تو میدونی کی بود؟
سینان : .....
جیمین : بابا تو میدونی؟
سینان : خب شاید
جیمین : کی بود؟
سینان : خودت میفهمی پسرم...
جیمین : اما بابا
سینان : خودت میفهمی
اینو گفت و رفت
منو گذاشت با کلی فکر و خیال اونم میدونست اون دختر کیه ولی نمیدونم چرا من نفهمیدم
......
بعد از گرفتم یه دوش و عوض کردن لباسام خودمو پرت کردم رو تخت و چشمامو بستم
به محض اینکه چشمامو بستم چهره ا/ت اومد تو ذهنم سریع چشمامو باز کردم و رو تخت نشستم اون دختر ا/ت بود من چجوری نشناختم
همینطوری نشسته بودم داشتم با خودم حرف میزدم..یعنی ا/ت زندس؟ بعد از اون شب چه اتفاقی براش افتاد یعنی چیشد؟ الان کجاس؟ چیکار میکنه؟ یعنی اونم منو شناخت؟ اگه اون منو یادش رفته باشه چی؟ اما نه اگه یادش میرفت ک بهم زل نمیزد اگه منو شناخت چرا نیومد بهم بگه ؟
وای دارم دیوونه میشم اما هیجان داشتم از اینکه اون زندس و من امشب اونو دیدم حس خیلی خوبی داشتم خیلی خیلی خوب
ا/ت ویو
بعد از اینکه دوش گرفتم لباسامو عوض کردم و رو تخت نشستم و فکر کردم...
وقتی فهمیدم اون پسر جیمینه خیلی دیر شده بود چون ما تو راه خونه بودیم خیلی دیر شده بود فکرم خیلی مشغول بود خواب به چشمم نمیومد
بلند شدم و رفتم بیرون چراغ اتاق کار دنی روشن بود حتما داره پرونده هارو بررسی میکنه شاید بتونم باهاش حرف بزنم
رفتم سمت در و در زدم یکم ک گذشت درو باز کرد تعجب کرده بود
دنی : ا/ت؟ ... چرا نخوابیدی؟
دنی : یکم دیگه تموم میشه
هوفی کشیدم و منتظر شدم حوصلم سر رفته بود یه نگاهی به اطراف انداختم به مهمونا نگاه کردم همشون لباسای خیلی قشنگی پوشیده بودن همینطوری داشتم نگاه میکردم ک چشمم خورد به یکی چقدر برام آشنا بود
جیمین ویو
با حس کردن نگاه سنگینی ک روم بود چشممو چرخوندم به اطراف نگاه کردم اون نگاه سنگینو پیدا کردم چشم تو چشم شدیم چقدر برام آشنا بود بخاطر این ماسکا نمیتونم درست ببینمش ولی چشماش خیلی آشناعه یعنی این کیه؟
نمیتونستم نگاهمو ازش بگیرم اونم همینطور بود انکار هردومون شک شده بودیم ما همو میشناختیم و من نمیدونم اون کیه
با صدای بابام و کشیده شدن دستم مجبور شدم نگاهمو ازش بگیرم و به بابام بدم
جیمین : چیشده؟
سینان : سه ساعته دارم صدات میکنم کجایی
جیمین : هیچی چیزی نیست... چیکارم داری؟
سینان : میخواستم بگم بریم دیگه خسته شدم
جیمین : باشه...میریم
دوباره برگشتم سمت همون دختره ولی نبودن همه جارو دیدم ولی اثری ازش نبود
دستشو گرفتم و بعداز خداحافظی با صاحب جشن رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم کل راه ذهنم درگیر اون دختره بود چطور یه نفر میتونه انقدر آشنا باشه
وقتی رسیدیم ماشینو نگه داشتم و پیاده شدیم رفتیم داخل خونه
سینان : بخاطر اون دختره انقدر ذهنت مشغوله ؟
با چشمای گرد شده بهش نگاه کردم این از کجا میدونست
جیمین : ....
سینان : چیه اونطوری نگام نکن منم یه چیزایی میفهمم
سرمو انداختم پایین و به زمین خیره شدم
سینان : خیلی آشنا بود
سینان : هوم میدونم
جیمین : تو میدونی کی بود؟
سینان : .....
جیمین : بابا تو میدونی؟
سینان : خب شاید
جیمین : کی بود؟
سینان : خودت میفهمی پسرم...
جیمین : اما بابا
سینان : خودت میفهمی
اینو گفت و رفت
منو گذاشت با کلی فکر و خیال اونم میدونست اون دختر کیه ولی نمیدونم چرا من نفهمیدم
......
بعد از گرفتم یه دوش و عوض کردن لباسام خودمو پرت کردم رو تخت و چشمامو بستم
به محض اینکه چشمامو بستم چهره ا/ت اومد تو ذهنم سریع چشمامو باز کردم و رو تخت نشستم اون دختر ا/ت بود من چجوری نشناختم
همینطوری نشسته بودم داشتم با خودم حرف میزدم..یعنی ا/ت زندس؟ بعد از اون شب چه اتفاقی براش افتاد یعنی چیشد؟ الان کجاس؟ چیکار میکنه؟ یعنی اونم منو شناخت؟ اگه اون منو یادش رفته باشه چی؟ اما نه اگه یادش میرفت ک بهم زل نمیزد اگه منو شناخت چرا نیومد بهم بگه ؟
وای دارم دیوونه میشم اما هیجان داشتم از اینکه اون زندس و من امشب اونو دیدم حس خیلی خوبی داشتم خیلی خیلی خوب
ا/ت ویو
بعد از اینکه دوش گرفتم لباسامو عوض کردم و رو تخت نشستم و فکر کردم...
وقتی فهمیدم اون پسر جیمینه خیلی دیر شده بود چون ما تو راه خونه بودیم خیلی دیر شده بود فکرم خیلی مشغول بود خواب به چشمم نمیومد
بلند شدم و رفتم بیرون چراغ اتاق کار دنی روشن بود حتما داره پرونده هارو بررسی میکنه شاید بتونم باهاش حرف بزنم
رفتم سمت در و در زدم یکم ک گذشت درو باز کرد تعجب کرده بود
دنی : ا/ت؟ ... چرا نخوابیدی؟
۱۲.۷k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.