برپا خیزان قدرت
سلام من ات هستم ۱۵سالمه توخانواده سلطنتی بدنیا اومدم من بدون جادو هستم یعنی خواهر برادرام همه قدرت دارن به جز من بخاطر همینه که پدر مادرم بهم بی توجهی میکنن
علامت ات+
ویو ات:
از رختخواب پاشدم رفتم پایین تقریبا همه سرمیز صبحانه نشسته بودن
+: سلام صبح بخیر
رزی: سلام خواهری صبحت بخیر
__: دخترم بیا بشین « مادرات هست »
رفتم نشستم که بابام اومد
٪:سلام صبح همه بخیر
خوب میخوام درمورد یک موضوعی صحبتی با شما داشته باشم
جونگی : چه حرفی بابا ؟؟
٪: قراره فردا برای جنی خواستگار بیاد اونا از خانواده چان هستن
جنی: ولی بابا من ......
٪:حرف نباشه
و من تصمیم دارم جنی رو به مینهوا بدم
+:بابا بنظرتون نباید خوده جنی تصمیم بگیره؟؟ بحث ازدواجه
٪: دخترم ب این کارا کار نداشته باش
+: بابا مگه ما میخوایم مرغ بدیم که شما اینجوری تصمیم میگیرید؟؟ بحثه ازدواجه خواهرمه خودش باید انتخاب کنه نه شما پدر
__:دخترم بس کن
٪:گفتم تو دخالت نکن ( عصبی)
+:هوم باشه
دلم میخواست امروز با میجونگ برم پیش اون جادوگری که مردم ازش حرف میزنن حتما میدونه چرا من قدرت ندارم
علامت میجونگ &
&:سلام بیا بریم
+:اوکی ولی بریم پیش جادوگر پیر
&:هاییش دختر تو دیوونه شدی میدونستی باید از جنگل رد شیم؟؟
+:خوب؟؟؟
&: خوب زهرماررر
+:مگه توقدرت نداری چرامیترسی؟؟
&:چرا قدرت دارم ولی نمیتونم زیاد ازش استفاده کنم ممکنه حالم بدشه
+:خوب اگه نمیای من میرم
&:باشه بابا باشه
حرکت کردیم سمت جنگل صدای خفناکی میمومد ومیجونگ مثل سگ ترسیده بود
&:😥ات بیا بریمم جون مادرت ول کن
+:چیزی نمیشه بیا 😏
مثلاً قدرت داری
&: ووبیی
رسیدیم به کلبه چوبی در زدم
+: کسی اینجاست؟؟؟
~:بیا تو دخترم
تو شاهزاده ات هستی
منتظر ت بودم
بیا بشین
+:چرامن قدرت ندارم
~:تو دختر استثنایی هستی
بزرگان پیش بینی کردن که روزی دختری به دنیا خواهد آمد که دشمنان برای کشتن او دست به هرکاری خواهند زد
این دختر باوجودش روشنایی و ملکه پلیدی ها وارباب تاریکی را نابود خواهد کرد به زودی جنگ بزرگی برای سرزمین جانگ هو خواهم دید
+:باید چیکار کنم اون دختر منم؟؟
~:بله اون دختر تویی به دنبال حقیقت برو
+:ممنون جادوگر پیر
~:خدانگهدار شاهزاده ات
از اونجا اومدم بیرون میجونگ هی ازم سوال میپرسید منم بهش گفتم
&:این که خیلی خوبه
+:اما این جنگ حقیقت ملکه پلیدی ارباب پلیدی اینا رو کجای دلم بذارم؟؟
&:هاه نگران نباش من تا آخرش پیشتم
.........پارت بعدی
علامت ات+
ویو ات:
از رختخواب پاشدم رفتم پایین تقریبا همه سرمیز صبحانه نشسته بودن
+: سلام صبح بخیر
رزی: سلام خواهری صبحت بخیر
__: دخترم بیا بشین « مادرات هست »
رفتم نشستم که بابام اومد
٪:سلام صبح همه بخیر
خوب میخوام درمورد یک موضوعی صحبتی با شما داشته باشم
جونگی : چه حرفی بابا ؟؟
٪: قراره فردا برای جنی خواستگار بیاد اونا از خانواده چان هستن
جنی: ولی بابا من ......
٪:حرف نباشه
و من تصمیم دارم جنی رو به مینهوا بدم
+:بابا بنظرتون نباید خوده جنی تصمیم بگیره؟؟ بحث ازدواجه
٪: دخترم ب این کارا کار نداشته باش
+: بابا مگه ما میخوایم مرغ بدیم که شما اینجوری تصمیم میگیرید؟؟ بحثه ازدواجه خواهرمه خودش باید انتخاب کنه نه شما پدر
__:دخترم بس کن
٪:گفتم تو دخالت نکن ( عصبی)
+:هوم باشه
دلم میخواست امروز با میجونگ برم پیش اون جادوگری که مردم ازش حرف میزنن حتما میدونه چرا من قدرت ندارم
علامت میجونگ &
&:سلام بیا بریم
+:اوکی ولی بریم پیش جادوگر پیر
&:هاییش دختر تو دیوونه شدی میدونستی باید از جنگل رد شیم؟؟
+:خوب؟؟؟
&: خوب زهرماررر
+:مگه توقدرت نداری چرامیترسی؟؟
&:چرا قدرت دارم ولی نمیتونم زیاد ازش استفاده کنم ممکنه حالم بدشه
+:خوب اگه نمیای من میرم
&:باشه بابا باشه
حرکت کردیم سمت جنگل صدای خفناکی میمومد ومیجونگ مثل سگ ترسیده بود
&:😥ات بیا بریمم جون مادرت ول کن
+:چیزی نمیشه بیا 😏
مثلاً قدرت داری
&: ووبیی
رسیدیم به کلبه چوبی در زدم
+: کسی اینجاست؟؟؟
~:بیا تو دخترم
تو شاهزاده ات هستی
منتظر ت بودم
بیا بشین
+:چرامن قدرت ندارم
~:تو دختر استثنایی هستی
بزرگان پیش بینی کردن که روزی دختری به دنیا خواهد آمد که دشمنان برای کشتن او دست به هرکاری خواهند زد
این دختر باوجودش روشنایی و ملکه پلیدی ها وارباب تاریکی را نابود خواهد کرد به زودی جنگ بزرگی برای سرزمین جانگ هو خواهم دید
+:باید چیکار کنم اون دختر منم؟؟
~:بله اون دختر تویی به دنبال حقیقت برو
+:ممنون جادوگر پیر
~:خدانگهدار شاهزاده ات
از اونجا اومدم بیرون میجونگ هی ازم سوال میپرسید منم بهش گفتم
&:این که خیلی خوبه
+:اما این جنگ حقیقت ملکه پلیدی ارباب پلیدی اینا رو کجای دلم بذارم؟؟
&:هاه نگران نباش من تا آخرش پیشتم
.........پارت بعدی
۶۹۰
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.