یادت هست آن غروب داغ مرداد همان وقت که نشسته بودیم دو س

یادت هست؟ آن غروب داغ مرداد. همان وقت که نشسته بودیم دو سوی حوض کاشی. تو آشکارا، سرخوش از خنکای یک لیوان دوغ معطر و طعم نعناع٬ من پنهانی٬ دلخوش به حضور تو. بی اعتنا به من با نگاهی آویخته به شاخ و برگ رقصان درخت سیب، زیر لب زمزمه می کردی. گفتم برای چشمک سیب ها می خوانی؟ گفتی: سیب ها دل ندارند؟ اخم کردم و نگاهت کردم. خندیدی و نگاهم کردی. گفتی: حسود بودم. دلم سکوت می خواست. گمانم آن لحظه تو خوب می دانستی که همه را می خواهم٬ همه حواست را٬ نگاهت را٬ همه همه بودنت را. و داشتی انتقام تمام دوستت دارمت هایی را که نگفته ام را می گرفتی. آن روز هر دو مغرور٬ سرسخت٬ هرگز اعتراف نکردیم. این را که تو بی تاب اقرار من به بی قراری بودی و من بی قرار شنیدن علاقه تو. حالا هم باز نشسته ایم رو به روی هم لب حوض کاشی در یک غروب خنک پاییز. این بار نه تو آواز می خوانی و نه من حسادت می کنم. هر دو آموخته ایم که عشق بی تفاوت به غرور ما راه خودش را در پیچ و خم زندگی پیدا می کند...
#رادیوهفت
دیدگاه ها (۱)

راه تو پایان نداشت. آنقدر پا به پایت آمدم تا از دست خودم رفت...

پاییز جان !چه سرد ،‌ چه درد آلود چون من تو نیز تنها ماندستی ...

پاییز یعنی دلتنگی های گاه و بی گاه. یعنی حس اینکه مدام فکر ک...

پاییز رسیده است و هنوز هم طبق روال همیشگی، پیر مردی با عصای ...

تک پارتی درخواستی

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط