آخرین دیکته ی زندگی ات چقدر درد داشت

آخرین دیکته " ی زندگی ات چقدر درد داشت ....
می روندو با نگاهی در عقبِ سر نگران و چشمانی گریان ...
تو ماندی و آنچه با خویش همراه کردی...
من که عمری بی او در کنارِ همه سر کردم چگونه بی همه با " او " خواهم بود ....
اما هنوز هم " الهی و ربی من لی غیرک " را در اعماقت زمزمه خواهی کرد بی زبان ...
اینجا آخرین خانه ای است که برایش دویده ای...
اگر شانس بیاوری از حاصلِ دویدنهایت برایت این خانه را می خرند !!!
اینجا به آراستن نیاز ندارد...
همهمه ای دوروبرت نیست و همه ساکتند...
غمِ بودن و نبودنِ هیچ چیز را نخواهی خورد ...
جز یک چیز که در ذهنت دائما تکرار می گردد...
" یا نور المستوحشین فی الظلم " ....
هان " مهرزاد " ...
ای آنکه  در انتهای تنهایی هایت همیشه " العبد الفقیر "  را زمزمه می کنی ...
و برخی آن را به سخره می گیرند و تورا به چه ها و چه ها متهم می کنند ...
دنیا فانی است و آنکه تو را دوست می دارد تنها در بُرشی از زمان همراه توست ...
آن هم اگر بخت با تو یار باشد...
در این هنگام که آسمان با نورِ ماهتابش سپید گشته ...
دراین هنگام که چشمانم بارانِ پاییز را قبل از رسیدنش به من هدیه داده ...
در این هنگام که بودنت را انکار می کنند  در حالی که عمری است هستی ...
بدان و آگاه باش که " انا لله و انا الیه راجعون "
به او باز خواهی گشت بی آنکه همراهی داشته باشی...
خدایا به آن هنگام که جز تو کسی را نخواهم داشت ...
به آن هنگام که دردهایم در کنارت آرام خواهند گشت ...
به تنها آغوش بی منت پس از آغوش مادرم که آن هم محبتی است که تو به او داده ای ...
دیدگاه ها (۳)

به تاریکی آخرین خانه ام ...و به تمام آنانکه می توانند و توان...

..

برایِ من این ساعت‌ها جورِ خاصی‌ می گذرندنمی‌دانیهیچکس نمی‌دا...

مگر فرق می کند کِی باشد ؟؟شاید آن روز آماجِ برف باشد و دلِ آ...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط