من خسته ام
من خسته ام
لنگر انداخته ای به ساحل انتظار میکشی !
من در کویرِ بی تو به دنبال راهی که به دریا رسد
و تو ناخدایی میمانی که کسی را در خشکی ندارد
اما تو چرا نامم را صدا می کنی؟!
اگر پای آمدن به خشکی را نداری ؟!
و
چه انتظاری است که در ساحل می کشی؟!
لنگر بکش سکوت نبودنت مرا مدام به سراب می کشد
دقایقِ و ثانیه های بعضی از ساعتها زهر دارند
می گذرند اما نفس گیر و کشنده!
برعکس آن ساعتهایی که تنداتند
با تو سُرّ می خوردند و می افتادند به خاطرات!
من حالا
ایستاده در دورترین نقطه و ساعتها منتظر تواند
می مانم اینجا
همه چیز می رود!
حتی ساعتهایی که حالا برای من نمی گذرد
من مانده ام و نقطهء پایانی که در فکرم برایت پیدا کنم
من مانده ام جست و جوی لحظه هایی که بدونِ تو هم معنا داشت
من گم شدم در نقطه پایان ِ تو
مسخ شدم
بیشتر که فکر می کنم
آغازی هم نبوده از همان ابتدا،زمان مرا در باتلاقی می کشد.
دلم تنگ میشود برایت
ردپایت را بو می کنم
یادش بخیر
این سمتها با ذوق قدم میزدی
که شوق دیدن مرا داشتی
و من هنوز به تو گرفتار نشده بودم ...
پس زدمت!
از رفتن چشمانم سیر
و از ماندن گوش هایم پر است
وعده نده من معلق در انتظار سر می کنم من خود تشنه ماندنم
این کوله بار سالهاست که به دوشم از این خرابه به آن خرابه میرود
تو آباد کن
من خسته ام....
لنگر انداخته ای به ساحل انتظار میکشی !
من در کویرِ بی تو به دنبال راهی که به دریا رسد
و تو ناخدایی میمانی که کسی را در خشکی ندارد
اما تو چرا نامم را صدا می کنی؟!
اگر پای آمدن به خشکی را نداری ؟!
و
چه انتظاری است که در ساحل می کشی؟!
لنگر بکش سکوت نبودنت مرا مدام به سراب می کشد
دقایقِ و ثانیه های بعضی از ساعتها زهر دارند
می گذرند اما نفس گیر و کشنده!
برعکس آن ساعتهایی که تنداتند
با تو سُرّ می خوردند و می افتادند به خاطرات!
من حالا
ایستاده در دورترین نقطه و ساعتها منتظر تواند
می مانم اینجا
همه چیز می رود!
حتی ساعتهایی که حالا برای من نمی گذرد
من مانده ام و نقطهء پایانی که در فکرم برایت پیدا کنم
من مانده ام جست و جوی لحظه هایی که بدونِ تو هم معنا داشت
من گم شدم در نقطه پایان ِ تو
مسخ شدم
بیشتر که فکر می کنم
آغازی هم نبوده از همان ابتدا،زمان مرا در باتلاقی می کشد.
دلم تنگ میشود برایت
ردپایت را بو می کنم
یادش بخیر
این سمتها با ذوق قدم میزدی
که شوق دیدن مرا داشتی
و من هنوز به تو گرفتار نشده بودم ...
پس زدمت!
از رفتن چشمانم سیر
و از ماندن گوش هایم پر است
وعده نده من معلق در انتظار سر می کنم من خود تشنه ماندنم
این کوله بار سالهاست که به دوشم از این خرابه به آن خرابه میرود
تو آباد کن
من خسته ام....
۲.۶k
۲۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.