مطلع شعر من این است که باید بروی

مطلع شعر من این است که باید بروی
آخرین چاره همین است که باید بروی

گاه،دل کندن ِ از خاطره‌ها مانند ِ
گذر از معبر مین است که باید بروی

و زمان خاست که این فاصله کمتر نشود!
جاده هم دست زمین است که باید بروی

مبدأ عشق، گل و بوسه و زیبایی‌هاست
مقصدش، مسلخ«فین»است که باید بروی

هر کجا "ماندن‌ات" از ارزش انسانی کاست
"رفتن‌ات" عین یقین است که باید بروی

سیب! حوّا ! و ملک بودن تو دست تو نیست
مکر شیطان لعین است که باید بروی

روی تب‌دارترین قسمت ِ شعرم خیس از
عرق ِ شرم جبین است که باید بروی

با همه خواستن‌ات، باز تو را می رانم
مقطع شعر من این است که باید بروی
دیدگاه ها (۱)

گاهی زندگی یعنی ریسک کردن برای رویایی که هیچکس نمی تواند بفه...

آدمها معمولا متوجه کارهایی که براشون انجام میدی نیستن تا وقت...

نشستم روی ساحل، حال دریا را نمی‌دانممن این پایینم و قانون با...

‍ از جهانت بگذر و بگذار و همراهم بیاشعرهایت را فقط بردار و ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط