به وقت عاشقی پارت ۵
به وقت عاشقی پارت ۵
صبح روز بعد
از دید میکو
بلند شدم خیلی زخمام درد میکرد به سختی تکون میخوردم بلند شدم و باندشونو عوض کردم ولی دردش کمتر نمیشد باید برم و اطلاعات رو به اون مرده ( موری ) بدم نمیدونم چرا ولی زخمام هنوز داره خون میاد ( کم خون میاد ) بهتره محکم تر ببندمشون تا بهتر بشه بلند شدم رفتم بیرون ( اتاق میکو توی یه ساختمون مثل اژانسه ولی یکم بزرگ تر و سالم تر ) دیروز راه مافیا رو یاد گرفتم الان دارم میرم سمت مافیا به سختی میتونم راه برم وقتی رسیدم مافیا حالم به سختی میشود گفت زیاد خوب نیستم در اصل حالم بد بود داشتم راه میرفتم که همون پسره که گفت مافوقمه رو دیدم
یکم خم شدم
میکو : صبحتون بخیر.....
اکو : آکوتاگاوا صدام کن
میکو : صبحتون بخیر اکوتا گاوا سنپای میشه یه سوال بپرسم
اکو : ....
میکو : اتاق رئیس کجاست
اکو : برای چی میخوای
میکو : اطلاعات رو بهش بدم و اگه ماموریتی باشه بهم بدن ( میکو از وقتی داره حرف میزنم بیحاله )
اکو : آخر راهرو سمت راست و موری سان صداش کن
میکو : چشم ممنون
و رفتم در زدم و وارد شدم
موری : ها ....سلام میکو سان
میکو : س...سلام موری کون موری : کاری با من داشتی
میکو : میخواستم اطلاعات رو تحویل بدم
برگه هایی که توش اطلاعات نوشته بودم رو روی میزشون گذاشتم
میکو : ماموریتی دارید که انجام بدم
موری : حالت به نظر زیاد خوب نمیاد بهتره استراحت کنی
میکو : .........
پاهام سست شده بود تا خواستم چیزی بگم سیاهی
از دید موری
انگار میخواست یه چیزی بگه ولی تا خواست بگه از هوش رفت رفتم پیشش و یه نگاهی بهش کردم لباسش یکم لکه ی کوچیک خون گرفته بود و رنگش پریده بود نکنه زخماش سریع به اکوتا گفتم بیاد اینجا ( با بیسیم )
اکو : بله کاری باهام داشتید
موری : ببرمش توی اتاق درمان تا بیام
( موری خودش دکتر مافیاس )
زخماشو چک کردم زخماش نیاز به مراقبت داره
صبح روز بعد
از دید میکو
بلند شدم خیلی زخمام درد میکرد به سختی تکون میخوردم بلند شدم و باندشونو عوض کردم ولی دردش کمتر نمیشد باید برم و اطلاعات رو به اون مرده ( موری ) بدم نمیدونم چرا ولی زخمام هنوز داره خون میاد ( کم خون میاد ) بهتره محکم تر ببندمشون تا بهتر بشه بلند شدم رفتم بیرون ( اتاق میکو توی یه ساختمون مثل اژانسه ولی یکم بزرگ تر و سالم تر ) دیروز راه مافیا رو یاد گرفتم الان دارم میرم سمت مافیا به سختی میتونم راه برم وقتی رسیدم مافیا حالم به سختی میشود گفت زیاد خوب نیستم در اصل حالم بد بود داشتم راه میرفتم که همون پسره که گفت مافوقمه رو دیدم
یکم خم شدم
میکو : صبحتون بخیر.....
اکو : آکوتاگاوا صدام کن
میکو : صبحتون بخیر اکوتا گاوا سنپای میشه یه سوال بپرسم
اکو : ....
میکو : اتاق رئیس کجاست
اکو : برای چی میخوای
میکو : اطلاعات رو بهش بدم و اگه ماموریتی باشه بهم بدن ( میکو از وقتی داره حرف میزنم بیحاله )
اکو : آخر راهرو سمت راست و موری سان صداش کن
میکو : چشم ممنون
و رفتم در زدم و وارد شدم
موری : ها ....سلام میکو سان
میکو : س...سلام موری کون موری : کاری با من داشتی
میکو : میخواستم اطلاعات رو تحویل بدم
برگه هایی که توش اطلاعات نوشته بودم رو روی میزشون گذاشتم
میکو : ماموریتی دارید که انجام بدم
موری : حالت به نظر زیاد خوب نمیاد بهتره استراحت کنی
میکو : .........
پاهام سست شده بود تا خواستم چیزی بگم سیاهی
از دید موری
انگار میخواست یه چیزی بگه ولی تا خواست بگه از هوش رفت رفتم پیشش و یه نگاهی بهش کردم لباسش یکم لکه ی کوچیک خون گرفته بود و رنگش پریده بود نکنه زخماش سریع به اکوتا گفتم بیاد اینجا ( با بیسیم )
اکو : بله کاری باهام داشتید
موری : ببرمش توی اتاق درمان تا بیام
( موری خودش دکتر مافیاس )
زخماشو چک کردم زخماش نیاز به مراقبت داره
۲.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.