شاخه گلی برای همسر
#شاخه_گلی_برای_همسر
یه روز صبح قرار بود آقاکمیل با چند تا از دوستاش بره آب بندان جایی که برای آشناشون بود برن ماهیگیری..آقاکمیل صبح پاشدو رفت..موقع ظهر بود که برگشت خونه ویکی از دوستاش هم باهاشون بود...من رفتم توی اتاق تا حجاب کنم وبیام بیرون...درهمین حال کمیل هی صدا میزد خانوم کجایی بیا بیرون ببین برات چی گرفتم؟؟؟خانوم کجایی؟؟بیادیگه؟؟؟منم گفتم دارم میام یه لحظه صبر کن!...رفتم بیرون خندم گرفت!!!آخه کمیل سرتا پاش خیس بود وآب میچکیدو موی سرش از خیسی به سرش چسبیده بود...دیدم با یه دستش یه چیزی رو پشتش قایم کرد...گفت اگه گفتی چی آوردم برات!!!؟؟گفتم من که نمیدونم چی گرفتی...حالا چی گرفتی!؟دیدم دستش رو آورد جلو وگفت تقدیم به شما!...یه گل خیلی زیبا بود..خیلی...دوستش خندیدو گفت کمیل دیوونست..رفتیم برای ماهی گرفتن دیدم کمیل با وجود ماری که توی آب بود شنا کرد رفت زیر آب ویه شاخه گل که زیر آب بود رو چیدو آورد بالا گفت ببرم برای خانمم خوشحال میشه...واقعأخوشحال شدم که درهمه حال به فکرم بود
«به نقل از همسر شهیدکمیل صفری تبار»
#سبک_زندگی_شهدا
#نرم_افزار_مدافعان_حرم
یه روز صبح قرار بود آقاکمیل با چند تا از دوستاش بره آب بندان جایی که برای آشناشون بود برن ماهیگیری..آقاکمیل صبح پاشدو رفت..موقع ظهر بود که برگشت خونه ویکی از دوستاش هم باهاشون بود...من رفتم توی اتاق تا حجاب کنم وبیام بیرون...درهمین حال کمیل هی صدا میزد خانوم کجایی بیا بیرون ببین برات چی گرفتم؟؟؟خانوم کجایی؟؟بیادیگه؟؟؟منم گفتم دارم میام یه لحظه صبر کن!...رفتم بیرون خندم گرفت!!!آخه کمیل سرتا پاش خیس بود وآب میچکیدو موی سرش از خیسی به سرش چسبیده بود...دیدم با یه دستش یه چیزی رو پشتش قایم کرد...گفت اگه گفتی چی آوردم برات!!!؟؟گفتم من که نمیدونم چی گرفتی...حالا چی گرفتی!؟دیدم دستش رو آورد جلو وگفت تقدیم به شما!...یه گل خیلی زیبا بود..خیلی...دوستش خندیدو گفت کمیل دیوونست..رفتیم برای ماهی گرفتن دیدم کمیل با وجود ماری که توی آب بود شنا کرد رفت زیر آب ویه شاخه گل که زیر آب بود رو چیدو آورد بالا گفت ببرم برای خانمم خوشحال میشه...واقعأخوشحال شدم که درهمه حال به فکرم بود
«به نقل از همسر شهیدکمیل صفری تبار»
#سبک_زندگی_شهدا
#نرم_افزار_مدافعان_حرم
۲.۷k
۱۱ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.