همه را غیر تو ای کاش رها می کردم

همه را غیر تو ای کاش رها می کردم
کاش یک بار فقط کار بجا می کردم

پیش من بودی و من بودم و تو! می بایست
حق لب های تو را خوب ادا می کردم

در من انگار کسی میل به آغوشت داشت
عقل می گفت حرام است و حیا می کردم

باید از جاده ی زیبای تنت می رفتم
راه را کاش که از چاه سوا می کردم

عطرت افتاد به جانم! تو نمی دانی که
در خیالم چه گذشته ست و چه ها می کردم

دست من بود به خونخواهی عشقت بی شک
عقل را یک تنه از ریشه جدا می کردم

کاش پیچک شده بودم به تو می پیچیدم
جایش اما همه ی عمر صفا می کردم

هرچه باریدم و گفتم تو فقط خندیدی
داشتم سفره ی دل پیش تو وا می کردم
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب #طره_های_باد






#غزل_فارسی #شعر_عاشقانه #آغوش #بوسه #عقل #عشق #راه #چاه #عطر_تو #خیال #پیچک #صفا #سفره_دل
دیدگاه ها (۱)

چشم خود را تا دمی بر چشم هایش دوختم گُر گرفتم، مثل هیزم پیش ...

قسم به عشق که تنها پناه من بوده ست فقط -به یاد تو بودن- گنا...

فدای تو همه چیزم، اگرچه ناقابل حقیقت است، حقیقت، نشسته ای در...

از کُلِّ جهان یک نظر لطف تو کافی ست هرچیز به جز توشه ی مهرِ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط