تک پارتی از دازای و لایت
دازای وارد کافه شد. صاحب کافه برایش دست تکان داد.
_ همون همیشگی؟
لبخند تلخی زد و گفت: بله، آریگاتو.
وقتی دازای با اوداساکوی خیالی حرف میزد، آدمها گمان میکردند دیوانه شده. فقط و فقط صاحب کافه بود که او را می فهمید.
دازای یک سیب روی میز گذاشت. در کافه باز شد و جوانی با چشمانی براق و پر از غرور وارد شد. معمولا افراد زیادی به کافه رفت و آمد می کردند و این طور نبود که دازای بتواند همیشه با خودش خلوت کند؛ دیگر به این مسئله عادت کرده بود. جوان روی شانه دازای زد.
_ میشه برین روی صندلی ای که گوشه ست بشینین؟
_ کسی قراره وسط بشینه؟
_ بله.
دازای در حال نوشیدن و جوان در حال نوشتن در دفتر سیاه رنگی بود. دازای نوشته روی دفتر را خواند: دفترچه مرگ
_ منم یه چیز مشابه این دارم.
_ کو؟
دازای راهنمای کامل خودکشی را از جیبش بیرون آورد؛ جوان خندید.
_ تو همون کسی هستی که قبلا عضو مافیای بندر بود؟ اسمت چیه؟
_ دازای اوسامو. تو چی؟
_ من لایت هستم؛ لایت یاگامی
لایت لبخندی پر از شرارت زد و در دفترش چیزی نوشت.
_ میخوای منو بکشی لایت؟
_ پس میدونستی این دفتر با کتابی که دستته فرق داره...
دازای و لایت به هم خیره شده بودند؛ ناگهان دازای خندید و دفتر را از دست لایت کشید.
_ خب بده خودم اسمم رو بنویسم توی دفتر
_ دفترمو بده روانی!
_ اگه تو اسمم رو بنویسی خودکشی محسوب نمیشه ولی اگه خودم بنویسم چرا
لایت با تعجب به دازای نگاه کرد.
_ دفترم رو بده وگرنه به میسا زنگ میزنم میگم تمام آژانس کارآگاهی رو بکشه
دازای دفتر را به لایت داد.
_ چه جور مرگی برام مینویسی؟
_ خیالت تخت یه مرگ برات مینویسم حال کنی
لایت خندید و دفتر را به دازای نشان داد.《 دازای اوسامو، مرگ در اثر خودکشی》
دازای: همه روش ها رو امتحان کردم نمردم🗿 میخواستم مرگ با دفترچه مرگ رو امتحان کنم نذاشتی🙁 الان چجوری خودمو بکشم؟🗿
لایت: هر هر هر ها ها ها جر جر جر کر کر کر😈
دازای: من به دفترچه ات دست زدم؛ الان شینیگامی ای که روی صندلی وسط نشسته رو می بینم. این سیب تقدیم بهش.
دازای از کافه بیرون رفت. لایت خندید.
_ خوب حالشو گرفتم! بذار اسم اون یارو رو بنویسم خلافکاره
چند دقیقه بعد
فرد مورد نظر نمرد. ریوک سرش را روی میز گذاشته بود و خوابیده بود.
لایت: چرا دفترم دیگه اثر نمیکنه؟ ریوک! بیدار شو!
ریوک مرده بود.
_ چه اتفاقی اینجا افتاده؟؟
دازای بیرون کافه خندید.
_ از مادر زاییده نشده کسی که سر به سر من بذاره😈 من با موهبتم یکاری کردم دفترچه مرگ یه دفتر عادی بشه، اون سیبی که ریوک خورد هم سیب مرده بود😈
پایان🗿
#دازای #دازای_اوسامو #لایت #لایت_یاگامی
_ همون همیشگی؟
لبخند تلخی زد و گفت: بله، آریگاتو.
وقتی دازای با اوداساکوی خیالی حرف میزد، آدمها گمان میکردند دیوانه شده. فقط و فقط صاحب کافه بود که او را می فهمید.
دازای یک سیب روی میز گذاشت. در کافه باز شد و جوانی با چشمانی براق و پر از غرور وارد شد. معمولا افراد زیادی به کافه رفت و آمد می کردند و این طور نبود که دازای بتواند همیشه با خودش خلوت کند؛ دیگر به این مسئله عادت کرده بود. جوان روی شانه دازای زد.
_ میشه برین روی صندلی ای که گوشه ست بشینین؟
_ کسی قراره وسط بشینه؟
_ بله.
دازای در حال نوشیدن و جوان در حال نوشتن در دفتر سیاه رنگی بود. دازای نوشته روی دفتر را خواند: دفترچه مرگ
_ منم یه چیز مشابه این دارم.
_ کو؟
دازای راهنمای کامل خودکشی را از جیبش بیرون آورد؛ جوان خندید.
_ تو همون کسی هستی که قبلا عضو مافیای بندر بود؟ اسمت چیه؟
_ دازای اوسامو. تو چی؟
_ من لایت هستم؛ لایت یاگامی
لایت لبخندی پر از شرارت زد و در دفترش چیزی نوشت.
_ میخوای منو بکشی لایت؟
_ پس میدونستی این دفتر با کتابی که دستته فرق داره...
دازای و لایت به هم خیره شده بودند؛ ناگهان دازای خندید و دفتر را از دست لایت کشید.
_ خب بده خودم اسمم رو بنویسم توی دفتر
_ دفترمو بده روانی!
_ اگه تو اسمم رو بنویسی خودکشی محسوب نمیشه ولی اگه خودم بنویسم چرا
لایت با تعجب به دازای نگاه کرد.
_ دفترم رو بده وگرنه به میسا زنگ میزنم میگم تمام آژانس کارآگاهی رو بکشه
دازای دفتر را به لایت داد.
_ چه جور مرگی برام مینویسی؟
_ خیالت تخت یه مرگ برات مینویسم حال کنی
لایت خندید و دفتر را به دازای نشان داد.《 دازای اوسامو، مرگ در اثر خودکشی》
دازای: همه روش ها رو امتحان کردم نمردم🗿 میخواستم مرگ با دفترچه مرگ رو امتحان کنم نذاشتی🙁 الان چجوری خودمو بکشم؟🗿
لایت: هر هر هر ها ها ها جر جر جر کر کر کر😈
دازای: من به دفترچه ات دست زدم؛ الان شینیگامی ای که روی صندلی وسط نشسته رو می بینم. این سیب تقدیم بهش.
دازای از کافه بیرون رفت. لایت خندید.
_ خوب حالشو گرفتم! بذار اسم اون یارو رو بنویسم خلافکاره
چند دقیقه بعد
فرد مورد نظر نمرد. ریوک سرش را روی میز گذاشته بود و خوابیده بود.
لایت: چرا دفترم دیگه اثر نمیکنه؟ ریوک! بیدار شو!
ریوک مرده بود.
_ چه اتفاقی اینجا افتاده؟؟
دازای بیرون کافه خندید.
_ از مادر زاییده نشده کسی که سر به سر من بذاره😈 من با موهبتم یکاری کردم دفترچه مرگ یه دفتر عادی بشه، اون سیبی که ریوک خورد هم سیب مرده بود😈
پایان🗿
#دازای #دازای_اوسامو #لایت #لایت_یاگامی
۱۱.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.