پارت ۵۵
#پارت_۵۵
با چشمای گرد شده نگاشون کردم
_جدی؟چطوری اخه؟
_هر سال ما ۳۵ روزه
_اها...اخه هر سال ما ۳۶۵ روزه
هر سه همزمان
_اووووو چه خبره...
ایدا هیجان زده گفت
_ازونحا برامون بگو
دوباره چشم به ماه ابی دوختم و سعی کردم به یاد بیارم زادگاهمو… زمین…
_اونجا...زمین...ماه سفیده...شبا نورش خیره کنندس...هر شب یه شکله...یه شب حلالی،یه شب نصفش،یه شب قرص کامل...درختامون سبزن همشون...گلامون سرخن،سرخ سرخ...ساحلامون همش از شنه نه از نقره...یه خورشید زرد داریم فقط...ستاره هامون همه سفیده یک دست...
بغض صدام نشان از دل تنگم بود
_حیوونا پر از کرک و پرن و رنگی رنگی...ما نمیتونیم نهایتا دو دقیقه بیشتر توی اب باشیم...اسمونمون...ابیه...ابرا سفیده...
_چه قشنگ
تلخ خندیدم
_اره... خیلی قشنگه
سکوت سنگینی بینمون برقرار شد.کیان دستاشو بهم کوبیدو بلند شد
_خب...پاشین دیگه...پاشین ساندویجا رو بخوریم که ع دهن افتاد
هر سه پا شدیم تا ساندیجا رو بخوریم.اما عجیب اشتها نداشتم.دلم برای زمین و خونواده زمینیم...تنگ شده بود
با چشمای گرد شده نگاشون کردم
_جدی؟چطوری اخه؟
_هر سال ما ۳۵ روزه
_اها...اخه هر سال ما ۳۶۵ روزه
هر سه همزمان
_اووووو چه خبره...
ایدا هیجان زده گفت
_ازونحا برامون بگو
دوباره چشم به ماه ابی دوختم و سعی کردم به یاد بیارم زادگاهمو… زمین…
_اونجا...زمین...ماه سفیده...شبا نورش خیره کنندس...هر شب یه شکله...یه شب حلالی،یه شب نصفش،یه شب قرص کامل...درختامون سبزن همشون...گلامون سرخن،سرخ سرخ...ساحلامون همش از شنه نه از نقره...یه خورشید زرد داریم فقط...ستاره هامون همه سفیده یک دست...
بغض صدام نشان از دل تنگم بود
_حیوونا پر از کرک و پرن و رنگی رنگی...ما نمیتونیم نهایتا دو دقیقه بیشتر توی اب باشیم...اسمونمون...ابیه...ابرا سفیده...
_چه قشنگ
تلخ خندیدم
_اره... خیلی قشنگه
سکوت سنگینی بینمون برقرار شد.کیان دستاشو بهم کوبیدو بلند شد
_خب...پاشین دیگه...پاشین ساندویجا رو بخوریم که ع دهن افتاد
هر سه پا شدیم تا ساندیجا رو بخوریم.اما عجیب اشتها نداشتم.دلم برای زمین و خونواده زمینیم...تنگ شده بود
۷۷۲
۲۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.