می‌خواستم ترانه‌ای باشم که بچه‌های دبستانی...

از بر کنند
دریا که می‌شنود
توفانش را پشتش پنهان کند
و برگ‌های علف
نت‌های به هم خوردن‌شان را
از روی صدای من بنویسند

می‌خواستم ترانه‌ای باشم
که چشمه زمزمه‌ام کند
آبشار
با سنج و دهل بخواند

اما ترانه‌ای غمگینم
و دریا، غروب
بچه‌هایش را جمع می‌کند که صدایم را نشنوند

نت‌هایم را تمام نکرده
چرا رهایم کردی؟
دیدگاه ها (۱)

غمگینم خودم را بغل گرفته‌ام و‌ شانه هایم...

پیش از پژمردن آخرین گل بر آنم که زندگی کنم...

😔 دلم سوخت،برای پزشکیان، که آمده بود جملاتی از نهج البلاغه ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط