پیوند جادو فصل دوم : پارت دهم

باز چت شده؟ جواب سلامم نمیدی؟»
~«تو... واسه چی رفتی با اون! با اون حرف بزنی؟!»
_«حالت خوبه؟ تحقیق داشتم خب!»کتابش رو محکم بست
~«ات! باشه باشه اصلا حق باتو! اره خب مجبور بودی راجبه پروژه با هم حرف بزنین ولی غیر از درس چه لزومی داشت؟!! جدی خودت دلت میومد با اون مالفویه از خود راضی حرف بزنی؟! چقدر هم راحت نشسته بودی گپ میزدی!»
_«از کی تا حالا جاسوسیه منو میکردیی؟! هیچوقت اهمیت نمیدادی به من اون وقت میای منو تعقیب میکنی؟!»
~«باید بدونم خواهرم کجا ها میره! چیکار میکنه!»
_«هری من بچه نیستم!از پسه خودم بر میام!»
~«تو خودت نمیدونی ولی دوستی با اون اشتباهه! نباید باهاش حرف میزدی!»
_« من که میدونم چقدر این دو هفته حرص خوردی! اونم به خاطره اینکه جینی با نویل همگروه شده بود!اصلا به من چیکار داری؟! اینو بگو! چه انتظاری داری؟!»
~«ساکت باش!»
_«نخیرم! تو اصلا خودتو جای من گذاشتی؟! بگوو!! تا حالا سعی کردی منو درک کنی؟! بعد عمری دارم با یکی حرف میزنم اونوقت به اینم گیر میدیی؟!»
~«من گفتم با کسی حرف نزن؟؟من گفتم؟؟ من فقط گفتم با اون مالفوی ول نچرخ اونوقت تو باهاش حرف هم زدی!»
_«خب میرفتم با کراب حرف میزدم؟! با پنسی صحبت میکردم؟! من که میدونم دردت چیه! تو نمیخوای من برم با اسلیترینیا دوست بشم یا باهاشون حرف بزنم!»
~«ات! تمومش کن!»
_«منو باش فک کردم چه خوبه یه برادر دارم» راهمو کج کردمو رفتم.
بیرون از کلاس هرماینی و رون رو دیدم که سرشون رو به در چسبونده بودن و با خارج شدنه من از کلاس تازه به خودشون اومدن.
_«واقعا که!» از بین اون ها هم رد شدمو وارده سالنه اسلیترین شدم و روی مبل دراز کشیدم. نمیدونم چند دقیقه گذشت ولی با یه صدا از خواب پریدم.
+«گرفتی خوابیدی؟ ۲ دقیقه دیگه کلاس شروع میشع » دراکو بود
_«حوصله ندارم بیام» دوباره چشمام رو بستم که یهو یک بطری ابه یخ رو سرم خالی شد. سریع نشستم و چشمام رو مالیدم و اولین چیزی که دیدم دراکو بود که داشت میخندید.
+«حالا دیگه مجبوری پاشی!»
_«خیلی گاوی!! اگه دستم بهت برسه!! واستااا!»
(تعقیب و گریز شروع میشود🥸)