داستان اوی مجازی

"داستان اوی مــجازی "


همه چیز از یه لایک شروع شد . . . . !

یه شب , دلم گرفته بود . . . .

من می نوشتم ,

اون لایک می کرد . . . .

اون می نوشت ،

من لایک می کردم . . . .

هر دو یک درد داشتیم . . . . !

درد تنهایی . . . .

نوشته هامون به دلِ یکدیگر می نشست . . . . !

شروع کردیم به کل کل . . . .

شبِ بعد . . . . !

سر همون ساعت . . . .

و . . . .

روزها گذشت . . . . !

دیگر او ،

یک اوی معمولی نبود . . . . !

تمام زندگی من بود . . . . !

او . . . .

پاره ای از وجودم شده بود . . . .

او سراسرآرزو و امید من شده بود . . . .

گذشت و گذشت . . . .

تاریخ تکرار شد . . . .

همین اتفاق دوباره افتاد . . . .

روزی او شعری نوشت . . . .

دیگری برایش لایک زد . . . . !

گویی لایک اش خوشگل تر بود . . . .

خوش آب و رنگ تر بود . . . . !

صفای دیگری داشت . . . .

اینجا بود که فهمیدم ،

اوی من با یک لایک آمد ،

و با یک لایک رفت . . . . !
دیدگاه ها (۵)

بعـضیـ وَقتآ میـگَم کآش کـور شیـ کَـر شیـ نبیَنیـ نشنویـ.. ا...

یـہ پسَـر ھیـــچ دَرکـے از اینکِـہ حَرفـاش چقَــدر میتونِـہ...

منـ اینـ نـبودمـنــبودمـ دختریـ کـِ دلـ بِشکنهنَبودمـ اونـ د...

4تا مگس دورت جمع شده فک نکن عن شدی✘.. ✘اگــــه الان بِهـت مَ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط