جراحت جدایی
دیروز به اصرار رفتم باشگاه. نمیتونستم بفهمونم لامصبا باشگاه برای من تکرار خاطراتیه که خاک خورده... خاطراتی که الان قلبم رو آتیش میزنه...
باشگاه برای من یعنی جایی که اولین بار ازم خواست کنارش بشینم تا باهام حرف بزنه...
یعنی جایی که بارها زیر سایه بیدمجنونش منتظر ایستادم بیاد دنبالم...
یادآوری یه دنیا خاطرات ذوق و شوق عاشقانه ای که فکر نمیکردم... بیخیال...
باشگاه برای من یعنی روزی که میخواست ماشینش رو بخاطرم ببره کارواش اما چون رسیده بودم و نمیخواست معطل بشم قیدش رو زده بود...
یعنی یک ساعت و نیم تمرین والیبال به ذوق دیدنش....
یعنی توی یک ساعت و نیم تمرین هزار بار گوشی رو چک کردن و جواب پیام دادن...
یعنی پیتزا خوردن توی رستوران کنار باشگاه دوساعت طول بکشه...
باشگاه یعنی او او او او او...
جدا شدن خیلی سخته... خیلی سخته آدم کسی که براش حکم دلیل زندگی داره رو از دست بده... حتی اگه پشتش هزارتا دلیل منطقی خوابیده باشه...
حتی اگه بدونی این براش بهتره...
مهم نیست چی برای تو بهتره... چون یه وقتایی تو زندگی تو منگنه ای گیر میکنی که هیچ راهی نداری... چوب دو سر سوخته ای...
بودنی که براش بد باشه همونقدر زجرآوره که نبودنش...
و من روزی که از هم جدا شدیم یه تیکه از قلبم رو از خودم جدا کردم...
بریدم...
و اینه که دیروز توی باشگاه ساکت بودم و با کسی حرف نمیزدم...
اینه که قلبم دیگه کشش باشگاه رفتن نداره و چندین بار مجبور شدم برم بشینم چون قلبم یاری نمیکرد...
و درد قفسه سینه ای که همه به کرونا ربطش میدن...
اما من میدونم... این دردها سوزش جراحت جداییه...
من دیروز بیصدا از باشگاه زدم بیرون...
بغض کرده بودم...
اسنپ گرفتم و بغض کردم به یاد روزایی که به شوق دیدنش میزدم بیرون...
کنار بیدمجنون ایستادم و میدونستم نمیاد...
زل زدم به رستوران و اون دوتا صندلی...
چشم دوختم به مسیری که میتونست منو بکشونه سمت محل کارش... بغض کردم و وقتی راننده اسنپ رسید و سوار شدم یه دفعه زدم زیر گریه...
جدایی خودش سخت ترین درد دنیاست...
حالا کنارش دلتنگی های وقت و بیوقت، سرزنش های اطرافیان، افسردگی، خاطراتی که آدمو رها نمیکنند و یقه ات رو یه جوری میچسبند انگار تو مقصری...
ولم کنید لعنتیا...
من که نخواستم بره...
من که راضی به این رفتن نبودم...
اینکه تصمیم من نبود...
ولم کنید...
چی از جون من میخواین؟
چرا نمیذارید به درد خودم بمیرم؟
شد یه بار یقه اونو بگیرید؟
شد یه بار برید تو خواب اون؟
شد یه بار یادش بیارید هستید... بودید...
نشد...
چسبیدید به من که چی؟!
لعنت به همتون...
لعنت به همتون که این نفسای آخرم ولم نمیکنید...
کاش زودتر همه چیز تموم بشه...
باشگاه برای من یعنی جایی که اولین بار ازم خواست کنارش بشینم تا باهام حرف بزنه...
یعنی جایی که بارها زیر سایه بیدمجنونش منتظر ایستادم بیاد دنبالم...
یادآوری یه دنیا خاطرات ذوق و شوق عاشقانه ای که فکر نمیکردم... بیخیال...
باشگاه برای من یعنی روزی که میخواست ماشینش رو بخاطرم ببره کارواش اما چون رسیده بودم و نمیخواست معطل بشم قیدش رو زده بود...
یعنی یک ساعت و نیم تمرین والیبال به ذوق دیدنش....
یعنی توی یک ساعت و نیم تمرین هزار بار گوشی رو چک کردن و جواب پیام دادن...
یعنی پیتزا خوردن توی رستوران کنار باشگاه دوساعت طول بکشه...
باشگاه یعنی او او او او او...
جدا شدن خیلی سخته... خیلی سخته آدم کسی که براش حکم دلیل زندگی داره رو از دست بده... حتی اگه پشتش هزارتا دلیل منطقی خوابیده باشه...
حتی اگه بدونی این براش بهتره...
مهم نیست چی برای تو بهتره... چون یه وقتایی تو زندگی تو منگنه ای گیر میکنی که هیچ راهی نداری... چوب دو سر سوخته ای...
بودنی که براش بد باشه همونقدر زجرآوره که نبودنش...
و من روزی که از هم جدا شدیم یه تیکه از قلبم رو از خودم جدا کردم...
بریدم...
و اینه که دیروز توی باشگاه ساکت بودم و با کسی حرف نمیزدم...
اینه که قلبم دیگه کشش باشگاه رفتن نداره و چندین بار مجبور شدم برم بشینم چون قلبم یاری نمیکرد...
و درد قفسه سینه ای که همه به کرونا ربطش میدن...
اما من میدونم... این دردها سوزش جراحت جداییه...
من دیروز بیصدا از باشگاه زدم بیرون...
بغض کرده بودم...
اسنپ گرفتم و بغض کردم به یاد روزایی که به شوق دیدنش میزدم بیرون...
کنار بیدمجنون ایستادم و میدونستم نمیاد...
زل زدم به رستوران و اون دوتا صندلی...
چشم دوختم به مسیری که میتونست منو بکشونه سمت محل کارش... بغض کردم و وقتی راننده اسنپ رسید و سوار شدم یه دفعه زدم زیر گریه...
جدایی خودش سخت ترین درد دنیاست...
حالا کنارش دلتنگی های وقت و بیوقت، سرزنش های اطرافیان، افسردگی، خاطراتی که آدمو رها نمیکنند و یقه ات رو یه جوری میچسبند انگار تو مقصری...
ولم کنید لعنتیا...
من که نخواستم بره...
من که راضی به این رفتن نبودم...
اینکه تصمیم من نبود...
ولم کنید...
چی از جون من میخواین؟
چرا نمیذارید به درد خودم بمیرم؟
شد یه بار یقه اونو بگیرید؟
شد یه بار برید تو خواب اون؟
شد یه بار یادش بیارید هستید... بودید...
نشد...
چسبیدید به من که چی؟!
لعنت به همتون...
لعنت به همتون که این نفسای آخرم ولم نمیکنید...
کاش زودتر همه چیز تموم بشه...
۵.۹k
۰۲ خرداد ۱۴۰۰