وقتی مافیاست و میدزدتت
وقتی مافیاست و میدزدتت
part 1
(ویو ا/ت)
مثل همیشه باصدای آلارم از خواب بیدار شدم ساعت6:30 بود پاشدم رفتم یه دوش گرفتمو لباسامو پوشیدم که برم سر کار مثل همیشه نگاه های زیادی روم بود دیگه برام عادی شده بود حتی مزاحمت های روزانه
#:هی خوشگله...
بدون اهمیت رد شدم دیگه عادت کرده بودم
(پرش زمانی به عصر)
بالاخره کارام تموم شد خیلی خسته بودم واسه همین بدون فکر راه افتادم سمت خونه چون خیلی تا خونه راه بود و اسنپ نمیگرفت تصمیم گرفتم از میانبر برم که یه کوچه تاریک و کج و کوله بود همینطور که به راهم ادامه میدادم احساس سرگیجه پیدا کردم انقدر سرگیجه زیاد شد که تعادلم رو از دست دادم و روی زمین افتادم با آخرین زره هوشیاریم تونستم چهره تاری که به سمتم میومد رو ببینم
(پرش زمانی به فردا)
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم داخل یه اتاق بزرگ بودم بدون توجه به سردردم سریع به سمت در حرکت کردم اما دوباره تعادلم رو از دست دادم و روی زمین افتادم قبل از اینکه بفهمم چی شده در باز شد
یونگی:سلام پرنسس پی بالاخره بیدار شدی...
________________________
امیدوارم دوست داشته باشید🌸✨
part 1
(ویو ا/ت)
مثل همیشه باصدای آلارم از خواب بیدار شدم ساعت6:30 بود پاشدم رفتم یه دوش گرفتمو لباسامو پوشیدم که برم سر کار مثل همیشه نگاه های زیادی روم بود دیگه برام عادی شده بود حتی مزاحمت های روزانه
#:هی خوشگله...
بدون اهمیت رد شدم دیگه عادت کرده بودم
(پرش زمانی به عصر)
بالاخره کارام تموم شد خیلی خسته بودم واسه همین بدون فکر راه افتادم سمت خونه چون خیلی تا خونه راه بود و اسنپ نمیگرفت تصمیم گرفتم از میانبر برم که یه کوچه تاریک و کج و کوله بود همینطور که به راهم ادامه میدادم احساس سرگیجه پیدا کردم انقدر سرگیجه زیاد شد که تعادلم رو از دست دادم و روی زمین افتادم با آخرین زره هوشیاریم تونستم چهره تاری که به سمتم میومد رو ببینم
(پرش زمانی به فردا)
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم داخل یه اتاق بزرگ بودم بدون توجه به سردردم سریع به سمت در حرکت کردم اما دوباره تعادلم رو از دست دادم و روی زمین افتادم قبل از اینکه بفهمم چی شده در باز شد
یونگی:سلام پرنسس پی بالاخره بیدار شدی...
________________________
امیدوارم دوست داشته باشید🌸✨
۳.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.