سمیرا چراغ پور

بانو "سمیرا چراغ‌پور" شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۶ خورشیدی در کرمانشاه است.





▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
[ترانه‌ای برای احسان]
نه این‌که گریه می‌کند منم
نه تو آن سایه‌ی افتاده بر دیواری
ما دو ابر دیوانه‌ایم در باران
حالا زمین را برای چند سال
در دست ویرانی‌اش رها کن
بگذار پدر را در چشم‌هایت خاک کند
زنی که شیطان موهایش
طلسم طلاهای گمشده را
به گردن طناب
آویزان کرده است.

نه این‌که می‌خندد منم
نه تو آن سرباز تفنگ‌های بی‌شلیکی
ما دو شعر ناخوانده‌ای در باران
حالا کنار خواب جهان
چشم پوتین‌هایت را بگذار.


(۲)
[سفید خوانی در ماه]
از فرقی که ندارد این زندگی حرف می‌زنم
به اندازه‌ی اشتیاق کودکی که نیست
به دنبال پروانه‌ای که نبود
دویده‌ام
و در کوچه‌ای که نیامدی
به آغوش کشیدمت

اما عزیزم
حالا عصر دلتنگی‌های مانده در گیسوی من نیست
با فشار یک دکمه
صفحه‌ای در من بالا می‌آید
که می‌گوید
دختری در آن سوی آب‌ها
هنوز عطر پیراهنت را دارد
و من به تعریف دیگری از فاصله می‌رسم

درون خودم
به کوهی دلتنگ رسیده‌ام
که تنها صدایی است
که تو را بر می‌گرداند

حالا به این نیامدن
همه چیز می‌آید
حتا ترانه‌ای که با صدای بلند
می‌رقصد
و گاهی
بازی به نفع ماست
که تمام نمی‌شود.


(۳)
[در تنهایی یک اتاق]
در تنهایی یک اتاق
می‌خواستم بگویم
من قهرمان بزرگی که می‌گفتم
نبوده‌ام
هنوز نرفته‌ای
گریه اولین قولم را شکست
حتا نتوانستم
همه چیز را بین خودم نگم دارم
و حالا دلواپسی
شبیه پنجره‌ای باز
در دل دیوارم نشسته است

کوچه‌ی ما را که می‌دانی
خبرها مثل کلاغ
زود می‌پیچد.

می‌دانم
عصر خوبی برای گریه نیست
اما تا شب
موهای آخرین عروسکم را هم جویده‌ام
و شصت سال
از آغاز این تلفن گذشته است
آن‌وقت کوچه‌ها، مغازه‌ها، آدم‌ها
ما را به اشتباه می‌اندازد

عزیزم
در تنهایی یک اتاق
خانه‌ای جهنم می‌شود
پشت سرت در را که بستی
خانواده‌ای که نخ کرده بودم
پاشیده شد
می‌بینی؟
همه چیز به انگشت نرفتنی
بند می‌شود

نگاه کن
دوباره تیزی یک دلتنگی
نبضم را بریده است
و تو که نباشی
مرگ
از سوراخ کوچکی هم
عبور می‌کند.


(۴)
[تهران]
از همان کوپه‌ای که راه افتاد
می‌دانستم
تهران نقشه‌ی بزرگی است
که برای من کشیده‌اند
و این سفر نمی‌توانست
به چند کتاب کوچک ختم شود
با اولین تکان قطار
پرنده‌ای در من به آزادی رفت
و خون جریان دیگری داشت
شبی که می‌توانست
کوتاه‌ترین خواب دنیا باشد
از من زنی بی‌پروا می‌ساخت
که ناباورانه
شکار بوسه‌ای می‌شد

از این لحظه‌ها نمی‌توانستم
کوتاه بگذرم
که بند بند آن شب جاری
شبیه پنجره‌ی لرزان قطار
تکانم می‌داد
و هنوز تهران در من
مسافری است
در قطاری که
پایان نمی‌گیرد.


(۵)
به شمعی که روشن نکرده‌ام در تاریکی فکر می‌کنم
به صدایی که نشنیده‌ام از تو
به دوری‌ات
که می‌توانست دیوانه‌ام کند
به زن که امتداد موهایش هنوز
از پیچ‌های زندگی‌ام بیرون زده است
به تو فکر می‌کنم
که تنها تکلیف سیگارت را
روشن می‌کنی
به من
که فکر می‌کند به این‌ها هنوز
و ساعت را برای روز بعدی کوک می‌کنم.


(۶)
[ما دستِ پنج انگشتیم]
از پردهی خانه
پدر کنار که می‌رفت
نوشتم:
زندگی نانی که ندارد نیست
تابی‌ست که نمی‌آورم

مادر زیر چادر جوانی‌اش
برف که بارید
لبخندی از جنس نمی‌توانم
گریه را به شکل صورتش برگرداند
خیابانی دستش را در برادر رها کرد
خواهر خودش را در دیگری
پزشکی در من
خواب موهایش را به تخت گره می‌زد
و من هنوز خط‌های لباسم را
با راهرو بیمارستان ادامه می‌دهم.

حالا ما دست پنج انگشتیم
که روی قبری به شکل قلب کشیده می‌شود
و زندگی در هر کدام‌مان
جوری مرده است

پدر که با مرگ صورت مهربانی دارد
خانه که به شب‌ها نمی‌آید را
برای مادرِ آشپرخانه می‌آوَرَد
مادر باران را از روی لباس‌های بند به خانه
برادر چراغ قرمز مرگ را
و خواهرم برای چند زندگی‌ست که نمی‌میرد

من اما شب‌ها ک/تاب و تب از دست می‌افتد
جوانی پیراهن پدر را
روی سفیدی موهای مادر می‌پوشم
با ابر رویای برادر
کنار کفش پاشنه‌ی خواهر
راه می‌روم
و خنده‌ی مرگ را
مثل صدای
تلفن و
پرستار و
بیمارستان
در آورده‌ام.



گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
دیدگاه ها (۱)

مرضیه رشیدپور شاعر مینودشتی

حجت یکتا نویسنده‌ی بروجردی

سمیرا چراغ پور

زینب بسطامی

اصلا حالا تو هی شعر بخوان...از عاشقی بنویس...از عشق...اینها ...

بقول نادر ابراهیمی:تورامی خواهمبرای پنجاه سالگیشصت سالگیهفتا...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط