بعضی شَب ها ، در توده ی تنهایی خویش فُرو می روم .. به ذهنم فشار می آورم تا آغوشِ باز و منتظرِ کسی را به خاطر بیاورم ، در می یابَم اندیشه بی نَتیجه است ٬ هیچ آغوشی انتظار مَرا نمی کشد .. من فَراموشی گرفته ام یا فَراموش شده ام ؟! کسی میداند ؟
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.