بعضی شب ها
بعضی شَب ها ،
در توده ی تنهایی خویش فُرو می روم ..
به ذهنم فشار می آورم تا
آغوشِ باز و منتظرِ کسی را
به خاطر بیاورم ،
در می یابَم اندیشه بی نَتیجه است ٬
هیچ آغوشی انتظار مَرا نمی کشد ..
من فَراموشی گرفته ام یا
فَراموش شده ام ؟!
کسی میداند ؟
در توده ی تنهایی خویش فُرو می روم ..
به ذهنم فشار می آورم تا
آغوشِ باز و منتظرِ کسی را
به خاطر بیاورم ،
در می یابَم اندیشه بی نَتیجه است ٬
هیچ آغوشی انتظار مَرا نمی کشد ..
من فَراموشی گرفته ام یا
فَراموش شده ام ؟!
کسی میداند ؟
- ۲۵۶
- ۱۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط