پارت هفتاد

#پارت هفتاد


امیر علی :
ناراحت رفتم اتاقم ودر رو آروم بستم وسایلم رو اورده بودن اتاقم رو چیدم ونگاهم به عکسی افتاد که لای کتابم بود
- اگه حاجی راضی می شد وتو مال من می شدی اینجا نبودم این حال وروزم نبود
عکس رو گذاشتم لای کتاب وبه عشق بی حاصل چند سال پیشم نگاه کردم
کتاب رو برداشتم اتاقم تقریبا تمیز شده بود حوله ام رو برداشتم واز اتاق اومدم بیرون ورفتم سرویس بهداشتی یه دوش آب گرم گرفتم تا خستگیم در بره حوله رو دور کمرم پیچوندم واومدم بیرون تازه فهمیدم کجام انقدر گیج وخسته بودم نفهمیدم چطور اومدم بیرون از شانس بدم رُز تو سالن بود ونگاهش به من افتاد سرو انداخت پایین رفتم اتاقم لباس پوشیدم یه سشوار موهام رو کشیدم ورفتم تو تخت گشنم بود ولی خواب به گشنگیم غلبه می کرد

- امیر علی ...امیر علی
چشام باز کردم رُز بالا سرم بود
رُز : بلند شو می خوایم شام بخوریم
نشستم نگاهی به اتاقم انداخت ورفت سرم خیلی درد می کرد بلند شدم واز اتاقم اومدم بیرون رفتم صورتمو شستم با حوله صورتمو خشک می کردم آرمان یه عروسک پسرونه دستش بود اومد طرفم بغلش کردم وگردنشو بو کردم وبوسیدم ورفتم پایین بابا با دیدنم لبخند زدوگفت : انگار کمبود خواب داشتی
- یکم خیلی هم تو دانشگاه خسته شدم
حاجی آرمان رو ازم گرفت وقربون صدقه اش می رفت
رُز اومد پایین ورفت کمک مامان وقتی شام آماده شد بلند شدیم ورفتیم پشت میز گشنم بود ولی نمی تونستم چیزی بخورم چیزی بین حالت سیری وگشنگی
مامان : چرا نمی خوری
- گشنم نیست
زنگ زدن بلند شدم ورفتم طرف آیفون تصویرش رو زدم با دیدن هستی تعجب کردم
گوشی آیفون رو برداشتم وگفتم : تو اینجا چیکار می کنی هستی
هستی با گریه گفت : نامرد زن گرفتی ...باید از مهدثه بشنوم ...خیلی نامردی در رو باز کن تا تو کوچه آبروت رو نبردم
- قشنگ حرف بزن شخصیت خودتو نبر زیر سوال
هستی : در رو باز کن تا جیغ نزدم
- الان میام
سوئیچ ماشینو از جا کلیدی برداشتم وتقریبا دوییدم بیرون سوار ماشینم شدم و اومدم بیرون هستی کنار در وایساده بود اومد نشست وبا گریه گفت : امیر علی تو دیگه کی هستی ...چقدر نامردی سه سال منتظرتوه ام اینجوری جواب میدی
- می زاری حرف بزنم
هستی : بگو حرفی هم داری بگی به حاجی میگم
- اون میدونه می زاری حرف بزنم یا نه
سکوت کرد گفتم : اصلا تو می دونی با کی ازدواج کردم
هستی : کی بود که دو روزه منو فراموش کردی
- زن امیر حسین
متعجب نگام کردوگفت : نازنین ؟!!!!!چرا حتما کار حاجیه .
- اره
هستی : من چی امیر علی
- یکم بهم فرصت بده هستی انقدر شوکه ام که خودمم نمی دونم چیکار کردم
دیدگاه ها (۵)

#پارت هفتاد ویکم - یکم بهم فرصت بده هستی انقدر شوکه ام که خو...

#پارترُز : آرمان رو خوابوندم ورفتم پایین حاجی داشت با امیر ع...

#پارت شصت ونهم رُز:شالمو مرتب کردم واز اتاق رفتم بیرون امیر ...

#پارت امیر علی :روم نمی شد برم بالاخودمو با دیدن تلویزیون سر...

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

توی مسیر صحبتی نکردیم رسیدیم خونه من خودمو انداختم رو مبل و ...

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط