شبی پروانهای با شمع شد جفت

شبی پروانه‌ای با شمع شد جفت
چو آتش در فتادش خویش را گفت

که: پیش از تجربت چون دوست گیری
بنه گردن، که پیش دوست میری

سخن در دوستداری آزمودست
کزیشان نیز ما را رنج بودست

دل من زان کسی یاری پذیرد
که چون در پای افتم دست گیرد

درین منزل نبینی دوستداری
که گر کاری فتد آید به کاری

چنین‌ها دوستی را خود نشاید
که اندر دوستی یک هفته پاید

اگر با عقل داری آشنایی
جدایی جوی ازین یاران، جدایی

ز خلق آن ماه چون اندیشه میکرد
شکیبایی و دوری پیشه میکرد

برآشفت و پریشان کرد نامش
به دست قاصدی گفتا پیامش

#اوحدی_مراغه‌ای






#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
دیدگاه ها (۱)

آن هنگام که خواهان عشق‌ اَند زیباترین واژه ها را می‌آورند بر...

آن چنان جای گرفتی تو به چشم و دل منکه به خوبان دو عالم نظری ...

دلم در دام عشق افتاد هیلافتاده هر چه بادا باد هیلاچو دل را د...

جهان خالیست، من در گوشه زانممروت قحط شد، بی‌توشه زانماگر بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط