جهان خالیست من در گوشه زانم

جهان خالیست، من در گوشه زانم
مروت قحط شد، بی‌توشه زانم

اگر بودی چنان چون بود ازین پیش
بزرگی کو بدانستی کم از بیش

چرا بایستمی ده نامه گفتن؟
چو خامان درد دل با خامه گفتن؟

کی از ده نامه‌ای نامم برآید؟
ز هر بیهوده‌ای کامم بر آید؟

چو دریا پر گهر دارم ضمیری
ولی گوهر نمیجوید امیری

چون ماه از طبع من خود نور پاشد
نه او را مشتری باید که باشد؟

سخن را چون خریداری ندیدم
به از ترک سخن کاری ندیدم

خرد دورست ازین بیهوده گفتن
حدیث بوده و نابوده گفتن

#اوحدی_مراغه‌ای



#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
دیدگاه ها (۱)

دلم در دام عشق افتاد هیلافتاده هر چه بادا باد هیلاچو دل را د...

شبی پروانه‌ای با شمع شد جفتچو آتش در فتادش خویش را گفتکه: پی...

نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنونکه هر کجا خبری هست ادعایی ن...

قدر داشته هامون رو بدونیم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط