part: 6
part: 6
اکس دیوونه من
ا.ت ویو
داشتم با هانا حرف میزدم
هانا: الان میخوای چه گوهی بخوری؟
ا.ت: نمیدونم
هانا: دختره ی..... گوشیت کو؟
ا.ت: گذاشتمش تو اتاقم تا نتونه ردمو بزنه
هانا: اها خوبه... پاشو
ا.ت: کجا؟
هانا: دختره ی احمق...مگ قبلا به جونگکوک منو معرفی نکردی؟
ا.ت: اره... چطور؟
هانا: خب تا الان فهمیده پیش منی دیگه
پاشو بریم بوسان دوتا بلیط گرفتم واسه دو هفته بریم بوسان
ا.ت: اوک
پاشدن رفتن اماده شدن و رفتن فرودگاه
هانا: زود باش... بیا دیگه
ا.ت:اومدممم
رفتن بلیط هاشونو دادن و سوار شدن
البته قبل رفتن هانا بهشون پول داده بود
اسمشون رو از لیست کسایی که میرن بوسان پاک کنن..
نکته: هانا یه دختر شجاعه و دفاع شخصی و بوکس بلده... از بچگی با ا.ت رفیق بوده
ا.ت هم چند بار ازش کتک خورده
بعد از دوساعت رسیدن بوسان
جونگکوک ویو
رفتم سازمان و به اعضا گفتم ردشو بزنن
کوک: جین هیونگ، پیداش کردی؟
جین: اره.. رد گوشیشو زدم ولی توی خونشونه
کوک: شیبالللللللل (عربده)
ته: بابا اروم باش پیداش میکنیم
کوک: دختره ی لجباز... فقط پیدات کنم
کاری میکنم زی.رم جون بدی
پرش زمانی به دوروز بعد
ا.ت ویو
صب با سر صداهای هانا از خواب پاشدم
ا.ت: توله سگ.. چته اول صبی؟ بزار مث ادم بکپم دیگههه
هانا: پاشو بینم.. میخوایم بریم خرید بعدشم بریم بار
پاشدم نشستم رو تخت و گفتم: بار؟
بیخیال هانا.. من نمیام
هانا یه کفگیر گرف دستش و گفت:
یه بار دیگه بگو اگ جرعت داری...
ا.ت: چیزه گفتم که اره بابا میام
تازشم.. خوش میگذره.. حیح
هانا: اها اوک پاشو برو صورتتو بشور
بیا صبحونه اماده کردم
ا.ت: اوک
پاشدم رفتم صورتمو با فیس واش شستم و موهامو شونه کردم و لباسامو عوض کردم
اومدم نشستم پشت میز
نکته: گایز خونه واس خوده هاناعه
خوانواده هانا خیلی پولدارن و خودشون
توی نیویورک زندگی میکنن
ا.ت: چی درس کردی حالا خانم سر اشپز؟
هانا: چشای کورتو باز کن ببین
به میز نگا کردم برگام ریخت
ا.ت: چخبرهههه؟ مگ چند نفریم؟
کل میزو پر کردییی
هانا: بیا بخوریم دیگه بعدشم
نمیخوام واس بهترین رفیقم
صبحونه درس کنم؟
ا.ت: خوب بابا..
شروع کردیم به خوردن و بعد از ۱۵ مین غذامونو تموم کردیم... یهو یه چیزی یادم
افتاد..
ا.ت: هانااا...
هانا: چته؟
ا.ت: میگم.. من چن روزه نگرانم
هانا: نگران چی؟ به کارکنای اونجا رشوه دادم
اسم هامونو از لیست پاک کردن
ا.ت: جدیییی؟ هانااا عاشقتمممم
پریدم بغلش و محکم بغلش کردم
ا.ت: اگ تورو نداشتم چیکار باید میکردممم؟
هانا: فعلا که منو داری پرنسس
تا وقتی من هستم نگران چیزی نباش
ا.ت: اگ جونگکوک پیدام کرد چی؟
هانا کل کشور زیر دست اونن
واقعا میترسممم
هانا دستشو انداخت رو شونم و گفت:
پیداتم کنه.. نمیذارم کاری باهات داشته باشه...............
اکس دیوونه من
ا.ت ویو
داشتم با هانا حرف میزدم
هانا: الان میخوای چه گوهی بخوری؟
ا.ت: نمیدونم
هانا: دختره ی..... گوشیت کو؟
ا.ت: گذاشتمش تو اتاقم تا نتونه ردمو بزنه
هانا: اها خوبه... پاشو
ا.ت: کجا؟
هانا: دختره ی احمق...مگ قبلا به جونگکوک منو معرفی نکردی؟
ا.ت: اره... چطور؟
هانا: خب تا الان فهمیده پیش منی دیگه
پاشو بریم بوسان دوتا بلیط گرفتم واسه دو هفته بریم بوسان
ا.ت: اوک
پاشدن رفتن اماده شدن و رفتن فرودگاه
هانا: زود باش... بیا دیگه
ا.ت:اومدممم
رفتن بلیط هاشونو دادن و سوار شدن
البته قبل رفتن هانا بهشون پول داده بود
اسمشون رو از لیست کسایی که میرن بوسان پاک کنن..
نکته: هانا یه دختر شجاعه و دفاع شخصی و بوکس بلده... از بچگی با ا.ت رفیق بوده
ا.ت هم چند بار ازش کتک خورده
بعد از دوساعت رسیدن بوسان
جونگکوک ویو
رفتم سازمان و به اعضا گفتم ردشو بزنن
کوک: جین هیونگ، پیداش کردی؟
جین: اره.. رد گوشیشو زدم ولی توی خونشونه
کوک: شیبالللللللل (عربده)
ته: بابا اروم باش پیداش میکنیم
کوک: دختره ی لجباز... فقط پیدات کنم
کاری میکنم زی.رم جون بدی
پرش زمانی به دوروز بعد
ا.ت ویو
صب با سر صداهای هانا از خواب پاشدم
ا.ت: توله سگ.. چته اول صبی؟ بزار مث ادم بکپم دیگههه
هانا: پاشو بینم.. میخوایم بریم خرید بعدشم بریم بار
پاشدم نشستم رو تخت و گفتم: بار؟
بیخیال هانا.. من نمیام
هانا یه کفگیر گرف دستش و گفت:
یه بار دیگه بگو اگ جرعت داری...
ا.ت: چیزه گفتم که اره بابا میام
تازشم.. خوش میگذره.. حیح
هانا: اها اوک پاشو برو صورتتو بشور
بیا صبحونه اماده کردم
ا.ت: اوک
پاشدم رفتم صورتمو با فیس واش شستم و موهامو شونه کردم و لباسامو عوض کردم
اومدم نشستم پشت میز
نکته: گایز خونه واس خوده هاناعه
خوانواده هانا خیلی پولدارن و خودشون
توی نیویورک زندگی میکنن
ا.ت: چی درس کردی حالا خانم سر اشپز؟
هانا: چشای کورتو باز کن ببین
به میز نگا کردم برگام ریخت
ا.ت: چخبرهههه؟ مگ چند نفریم؟
کل میزو پر کردییی
هانا: بیا بخوریم دیگه بعدشم
نمیخوام واس بهترین رفیقم
صبحونه درس کنم؟
ا.ت: خوب بابا..
شروع کردیم به خوردن و بعد از ۱۵ مین غذامونو تموم کردیم... یهو یه چیزی یادم
افتاد..
ا.ت: هانااا...
هانا: چته؟
ا.ت: میگم.. من چن روزه نگرانم
هانا: نگران چی؟ به کارکنای اونجا رشوه دادم
اسم هامونو از لیست پاک کردن
ا.ت: جدیییی؟ هانااا عاشقتمممم
پریدم بغلش و محکم بغلش کردم
ا.ت: اگ تورو نداشتم چیکار باید میکردممم؟
هانا: فعلا که منو داری پرنسس
تا وقتی من هستم نگران چیزی نباش
ا.ت: اگ جونگکوک پیدام کرد چی؟
هانا کل کشور زیر دست اونن
واقعا میترسممم
هانا دستشو انداخت رو شونم و گفت:
پیداتم کنه.. نمیذارم کاری باهات داشته باشه...............
۶۴۹
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.