part: 5
part: 5
اکس دیوونه من
نکته: جونگکوک ته ایل رو کشته توی پارت یک گفتم ولی ا.ت به خاطر اثرات داروی بیهوشی... فعلا چیزی از مرگ ته ایل یادش نمیاد
ا.ت: چی.. چیو میگی؟
کوک: هوونی که بهش زل زده بودی(پوزخند)
ا.ت: واییی خدا کاشکی همین الان زمین دهن باز میکرد میرفتم توش(تو دلش)
ا.ت دیگه چیزی نگفت جونگکوک که سکوت
ا.ت رو دید هیچی نگفت خودشونو شستن
اومدن بیرون
ات: جو.. جونگ.. کوک
کوک: هوم؟
ات: می.. میشه امروز.. برم خ.. خونه تا.. وسایلمو... جم.. ک.. کنم؟
کوک: اوک ولی با خودم میری
از زبون ات
فاککک... من نقشه فرار کشیده بودم عوضی.... هوففف....فهمیدم چیکار کنم...
ات: اوک
کوک: بیا بریم پایین صبحونه بخوریم
باهاش رفتم و با نگاهش فهمیدم باید
روی پاهاش بشینم.. مجبورا نشستم
روی پاهای فاکیش...
بعد از ۵ مین گفتم: من... دیگه.. سیر شدم..
کوک: اوک برو بالا اماده شو بریم خونتون
ات: اوک
رفتم و اماده شدم
بعد از ۱۰ مین اومد بالا و لباساشو پوشید
مث همیشه یه استایل دارک و خفن زد
منم اماده شدم لباسامو پوشیدم... یه میکاپ ملایم کردم.. ادکلن شکلاتیم رو زدم..
اونم ادکلن تخلش رو زد
رفتیم تو حیاط عمارت بادیگارد در ون رو باز
کرد اول جونگکوک نشست بعدشم من..
راه افتادیم تا اینکه بعد از ۱۰ مین رسیدیم
کوک: میری وسایلتو جم میکنی میای البته فقط وسیله های ضروری رو.... هر چی لازم داشته باشی خودم واست میخرم..
ات: اوک
رفتم زنگ درو زدم.. سریع باز شد.. میدونستم خیلی نگرانم شدن.. واسه همین اروم.. سرمو اوردم بالا... مامانم اومد تو حیاط بغلم کرد
م.ت: دخترممم... دو روزه خبری ازت نیستتت
کجا بودیییی؟
ات: خب.. من..
کوک: ات از این به بعد پیش من زندگی میکنه
مامان بابام تا جونگکوک رو دیدن تا کمر خم شدن.. البته تعجبی هم نداره.. بزرگترین مافیای اسیا الان تو خونه ماس..
رفتم بالا... لباسامو جم کردم توی ساک کوچولو از پنجره پریدم پایین.. رفتم یه تاکسی گرفتم.. رفتم خونه هانا.. بست فرندم
تو راه بهش زنگ زدم
مکالمشون:
ات: الوو هاناااا...
هانا: چتههه گاو.. گوشم پاره شد
ات: خب بابا.. خونه ای؟
هانا: اره تو بیا ببین تیکه تیکه ات میکنم...
ات: هانا عصبی نباش دیگه
هانا: احمق دوروزه گوشیت خاموشه داشتم دق میکردممم
ات: میام همه چیو بهت میگم
هانا: منتظرم
رسیدم خونه هانا پول تاکسی رو پرداخت کردم.. رفتم تو درو باز کرد یکی زد تو گوشم
نشستیم همه چیو واسش تعریف کردم........
کوک ویو الان نیم ساعته نیومده پایین
چرا انقد داره طولش میده؟
هوففف
اصلحمو گرفتم سمت باباش و گفتم:
بهش بگو بیاد پایین
ب ت: ار.. ارباب.. چ.. چشم
رفت بالا اومد دیدم رنگش مث گچ سفید شده
فاککک سریع رفتم بالا دیدم پنجره اتاقش بازه.. دختره ی احمققق.. سریع به افرادم گفتم برن دنبالش بگردن................
اکس دیوونه من
نکته: جونگکوک ته ایل رو کشته توی پارت یک گفتم ولی ا.ت به خاطر اثرات داروی بیهوشی... فعلا چیزی از مرگ ته ایل یادش نمیاد
ا.ت: چی.. چیو میگی؟
کوک: هوونی که بهش زل زده بودی(پوزخند)
ا.ت: واییی خدا کاشکی همین الان زمین دهن باز میکرد میرفتم توش(تو دلش)
ا.ت دیگه چیزی نگفت جونگکوک که سکوت
ا.ت رو دید هیچی نگفت خودشونو شستن
اومدن بیرون
ات: جو.. جونگ.. کوک
کوک: هوم؟
ات: می.. میشه امروز.. برم خ.. خونه تا.. وسایلمو... جم.. ک.. کنم؟
کوک: اوک ولی با خودم میری
از زبون ات
فاککک... من نقشه فرار کشیده بودم عوضی.... هوففف....فهمیدم چیکار کنم...
ات: اوک
کوک: بیا بریم پایین صبحونه بخوریم
باهاش رفتم و با نگاهش فهمیدم باید
روی پاهاش بشینم.. مجبورا نشستم
روی پاهای فاکیش...
بعد از ۵ مین گفتم: من... دیگه.. سیر شدم..
کوک: اوک برو بالا اماده شو بریم خونتون
ات: اوک
رفتم و اماده شدم
بعد از ۱۰ مین اومد بالا و لباساشو پوشید
مث همیشه یه استایل دارک و خفن زد
منم اماده شدم لباسامو پوشیدم... یه میکاپ ملایم کردم.. ادکلن شکلاتیم رو زدم..
اونم ادکلن تخلش رو زد
رفتیم تو حیاط عمارت بادیگارد در ون رو باز
کرد اول جونگکوک نشست بعدشم من..
راه افتادیم تا اینکه بعد از ۱۰ مین رسیدیم
کوک: میری وسایلتو جم میکنی میای البته فقط وسیله های ضروری رو.... هر چی لازم داشته باشی خودم واست میخرم..
ات: اوک
رفتم زنگ درو زدم.. سریع باز شد.. میدونستم خیلی نگرانم شدن.. واسه همین اروم.. سرمو اوردم بالا... مامانم اومد تو حیاط بغلم کرد
م.ت: دخترممم... دو روزه خبری ازت نیستتت
کجا بودیییی؟
ات: خب.. من..
کوک: ات از این به بعد پیش من زندگی میکنه
مامان بابام تا جونگکوک رو دیدن تا کمر خم شدن.. البته تعجبی هم نداره.. بزرگترین مافیای اسیا الان تو خونه ماس..
رفتم بالا... لباسامو جم کردم توی ساک کوچولو از پنجره پریدم پایین.. رفتم یه تاکسی گرفتم.. رفتم خونه هانا.. بست فرندم
تو راه بهش زنگ زدم
مکالمشون:
ات: الوو هاناااا...
هانا: چتههه گاو.. گوشم پاره شد
ات: خب بابا.. خونه ای؟
هانا: اره تو بیا ببین تیکه تیکه ات میکنم...
ات: هانا عصبی نباش دیگه
هانا: احمق دوروزه گوشیت خاموشه داشتم دق میکردممم
ات: میام همه چیو بهت میگم
هانا: منتظرم
رسیدم خونه هانا پول تاکسی رو پرداخت کردم.. رفتم تو درو باز کرد یکی زد تو گوشم
نشستیم همه چیو واسش تعریف کردم........
کوک ویو الان نیم ساعته نیومده پایین
چرا انقد داره طولش میده؟
هوففف
اصلحمو گرفتم سمت باباش و گفتم:
بهش بگو بیاد پایین
ب ت: ار.. ارباب.. چ.. چشم
رفت بالا اومد دیدم رنگش مث گچ سفید شده
فاککک سریع رفتم بالا دیدم پنجره اتاقش بازه.. دختره ی احمققق.. سریع به افرادم گفتم برن دنبالش بگردن................
۱.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.