یادش بخیر یه چند روزی بود که یه مقدار حساسیت و سرماخوردگی

یادش بخیر یه چند روزی بود که یه مقدار حساسیت و سرماخوردگی
و هزار تا چیز دیگه اومده بود سراغم
منم مونده بودم خونه و استراحت می‌کردم
بالاخره دیشب رفتم دکتر و برگشم اومدم خونه مادربزرگ شب موندم
ظهر که چشمام رو باز کردم با این صحنه روبرو شدم
پاشو مادر(مامان بزرگ با چادر نماز)
اینارو بخور و یه دوش بگیر
ناهار سبزی پلو ماهی میخوری یا پلو ماهیچه؟
گفتن پلو ماهیچه
وقتی مریض باشم و بیام اینجا تا به نقطه‌ی اوج نرسم، نمیتونم از اینجا برم...

خاطرات یه دوست قدیمی ........

دیدگاه ها (۵)

🌸من اگر روزی شود🍃نقاش اين دنيا شوم🌸اين جهان را عاری از 🍃هر غ...

این لحظه قشنگ‌رو برای همتون ارزومندم هیچ پسری باورش نمیشه بر...

دست می‌کشد روی ابریشم قالی دستبافی که سالها پیش بافته استمی‌...

‍ ‍ دلم تنگ استبرای خانه پدریبرای گلدان‌های شمعدانی کنار حوض...

پارت ۱

پارت ۱۴ فیک مرز خون و عشق

من و ملاقات با BTSpart «۸»رفتم اتاقشمن : اممممممم ببخشیشوگا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط