𝓜𝔂 𝓶𝓮𝓻𝓶𝓪𝓲𝓭
𝓜𝔂 𝓶𝓮𝓻𝓶𝓪𝓲𝓭
𝓟𝓪𝓻𝓽22
بیدار شدی بازم تپ فکر خانوادت بودی حس میکردی اتفاقی افتاده اهمیت ندادی یعنی سعی کردی اهمیت ندی
ویو ا.ت
رفتم دیدم هوسوک برام صبحانه اماده کرده و خودش رفته یه نامه برام نوشته بود هنوز زبونشونو درس نخونده بودم ولی خیلی خوب یاد میگرفتم مخصوصا...مخصوصا کلماتی که برادر جونگکوک(اسمش یادم نمیاد)بهم یاد داده بود خیلی کمکم کرده بود دلم براشون تنگ شده بود بازم سعی کردم دهنمو مشغول کنم...صبحانه رو خوردم هیچ کار خونه ای نبود ک انجام بدم تصمیم گرفتم یکم برم بیرونو حالو هوام عوض بشه لباس پوشیدمو رفتم بیرونو ناخداگاه به سمت دریا کشیده شدم
+وای من دارم چیکار میکنم نه برگرد لیزا برگرد نباید...
دوباره رفتی سمت دریا دلت تنگ شده بود دوباره چشمات داشت جذب دریا میشد یهو یاد اتفاقاتی ک با جونگکوک گذروندی افتادی ناراحت برگشتی یکم در خونه ی جونگکوک اینا چرخیدی میخواستی ببینی ذهنشون پریده یا نه مژخواستی ببینی همچی یادشون رفته یا ن رفتی جونگکوک اینبار نرفته بود سرکار و داشت با برادرش توی حیات بازی میکرد خیلی خوشحال بنظر میرسیدن که به مردی برخوردی
+اخ خیلی معذرت میخوام
بدون هیچ حرفی گذاشت و رفت درسته اون همون مردی بود ک لیزا دیده بود(تو پاروه فروشی اشتباه نکنم پارت۲۰)کنجکاوانه رفت دنبالش هرجا که میرفت مخفیانه میرفت عجیب بود اصلا اون مرد متوجه ی این نشده بود ک یه صدایی پشت سرش هست،صدای کفش لیزا روی زمین بنظر خیلی هول میومد..
𝓟𝓪𝓻𝓽22
بیدار شدی بازم تپ فکر خانوادت بودی حس میکردی اتفاقی افتاده اهمیت ندادی یعنی سعی کردی اهمیت ندی
ویو ا.ت
رفتم دیدم هوسوک برام صبحانه اماده کرده و خودش رفته یه نامه برام نوشته بود هنوز زبونشونو درس نخونده بودم ولی خیلی خوب یاد میگرفتم مخصوصا...مخصوصا کلماتی که برادر جونگکوک(اسمش یادم نمیاد)بهم یاد داده بود خیلی کمکم کرده بود دلم براشون تنگ شده بود بازم سعی کردم دهنمو مشغول کنم...صبحانه رو خوردم هیچ کار خونه ای نبود ک انجام بدم تصمیم گرفتم یکم برم بیرونو حالو هوام عوض بشه لباس پوشیدمو رفتم بیرونو ناخداگاه به سمت دریا کشیده شدم
+وای من دارم چیکار میکنم نه برگرد لیزا برگرد نباید...
دوباره رفتی سمت دریا دلت تنگ شده بود دوباره چشمات داشت جذب دریا میشد یهو یاد اتفاقاتی ک با جونگکوک گذروندی افتادی ناراحت برگشتی یکم در خونه ی جونگکوک اینا چرخیدی میخواستی ببینی ذهنشون پریده یا نه مژخواستی ببینی همچی یادشون رفته یا ن رفتی جونگکوک اینبار نرفته بود سرکار و داشت با برادرش توی حیات بازی میکرد خیلی خوشحال بنظر میرسیدن که به مردی برخوردی
+اخ خیلی معذرت میخوام
بدون هیچ حرفی گذاشت و رفت درسته اون همون مردی بود ک لیزا دیده بود(تو پاروه فروشی اشتباه نکنم پارت۲۰)کنجکاوانه رفت دنبالش هرجا که میرفت مخفیانه میرفت عجیب بود اصلا اون مرد متوجه ی این نشده بود ک یه صدایی پشت سرش هست،صدای کفش لیزا روی زمین بنظر خیلی هول میومد..
۴.۰k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.