"انتقام شجاعانه"
"انتقام شجاعانه"
اپیزود ۱۸
با اعضای گنگ توکیو مانجی گنگ حرف زدم و بعدش باجی گفت که بریم رفتم خونه و خوابیدم
صبح که بیدار شدم یه دوش کوتاه گرفتم و ماسک گذاشتم رو صورتم و ویتامین خوردم لباس پوشیدم و لباس بیرونی هامو گذاشتم تو کیفم رفتم پایین " سلام خانم سانو " خانم سانو با لبخند بهم گفت " سلام عزیزم " رو اوپن پر از غذا و دسر بود نمیدونم برای چی درست کرده بود آخه منم ظهر مدرسه بودم .... ازش سوالی نپرسیدم و صبونه ام رو خوردم و زود رفتم سمت ایستگاه اتوبوس باجی نشسته بود سرش تو گوشیش بود " صبح بخیر باجی " و دوییدم سمتشو نشستم پیشش " صبح بخیر یوکی "
یوکی " خوشحالم امروز آخرین روز مدرسه ست "
باجی " منم همینطور "
سوار اتوبوس شدیم و رفتیم مدرسه و از شانس عالیمون زنگ اول معلم ریاضی بود امروز دیگه چپ چپ نگامون نمیکرد و انگار شانس اوردیم بعد که مدرسه تموم شد و سوار اتوبوس شدیم و رفتیم خونه باجی خونش خیلی باحال و خفن بود باجی با یه آبمیوه اومد سمتم " بشین رو تختم " نشستم و آبمیوه ام رو خوردم" باجی خودت درست کردی ؟ " اون پستشو بهم کرد و دکمه های لباسشو باز کرد " آره خوشمزه ست؟ " منم گفتم " آره خوشمزه ست " باجی کامل لباسشو در آورد من چشام رو بستم که یه موقعی کار بدی به سرش نزنه " یوکی چرا چشات رو بستی " خواستم مثلا جمعش کنم " یه چیزی رفته تو چشم " اومد جلو " باز کن ببینم چشام رو باز کردم هنوز لباس نپوشیده بود رفتم عقب تر " فقط یه مژه بود " و رفت عقب تر لباسشو پوشید " خب من میرم بیرون تا راحت لباستو عوض کنی " و رفت بیرون من زود لباسامو در آوردمو و زود پوشیدم و یه میکاپ ملایم کردم و موهامو بستم باجی در زد " آماده ای ؟ " درو باز کردم " اوهوم " باجی دستمو گرفت و رفتیم تو گاراژ جون چه موتورش گنگه و سوارش شدیم و رفتیم پیست اسکیت
اسکیتامون رو برداشتیم و رفتیم و تا شب اسکیت سواری کردیم
بعدش با باجی رفتیم کنار دریا نشستیم
باجی " کی فکر میکرد من عاشقت بشم ؟ "
یوکی " حتی فکرشم به سرم نزده بود ولی الان مثل دیوونه ها دوست دارم میدونی؟ "
باجی " بیا تا آخرش باهم باشیم باشه ؟ "
اینبار من جلو رفتم دستمو گذاشتم رو گردنش سرمو کج کردم و لبمو گذاشتم رو لبش و بعد برداشتم و بغلش کردم " دوست دارم تا ابد " من ازین حرفا و رومانتیک بازیا خوشم نمیاد ولی خب دست خودم نبود اسکیتامون رو برداشتیم و رفتیم سوار موتور شدیم و رفتیم تو شهر دور زدیم و باجی منو رسوند خونه
باجی " میگم یه چیزی ... "
یوکی " چی شده "
باجی " میگم رژ لب طمع دار میزنی مگه ؟ "
یوکی " رژ لب طمع دار چه سمیه "
باجی " لبت خیلی خوشمزه بود " ( نگا فضای معنوی رو بهم زد )
یوکی " بیا برو گمشو حالا گفتم میخوای چی بگی "
باجی " خلاصه خوشمزه بود دیگه من میرم خدافظ "
یوکی " خدافظ
اپیزود ۱۸
با اعضای گنگ توکیو مانجی گنگ حرف زدم و بعدش باجی گفت که بریم رفتم خونه و خوابیدم
صبح که بیدار شدم یه دوش کوتاه گرفتم و ماسک گذاشتم رو صورتم و ویتامین خوردم لباس پوشیدم و لباس بیرونی هامو گذاشتم تو کیفم رفتم پایین " سلام خانم سانو " خانم سانو با لبخند بهم گفت " سلام عزیزم " رو اوپن پر از غذا و دسر بود نمیدونم برای چی درست کرده بود آخه منم ظهر مدرسه بودم .... ازش سوالی نپرسیدم و صبونه ام رو خوردم و زود رفتم سمت ایستگاه اتوبوس باجی نشسته بود سرش تو گوشیش بود " صبح بخیر باجی " و دوییدم سمتشو نشستم پیشش " صبح بخیر یوکی "
یوکی " خوشحالم امروز آخرین روز مدرسه ست "
باجی " منم همینطور "
سوار اتوبوس شدیم و رفتیم مدرسه و از شانس عالیمون زنگ اول معلم ریاضی بود امروز دیگه چپ چپ نگامون نمیکرد و انگار شانس اوردیم بعد که مدرسه تموم شد و سوار اتوبوس شدیم و رفتیم خونه باجی خونش خیلی باحال و خفن بود باجی با یه آبمیوه اومد سمتم " بشین رو تختم " نشستم و آبمیوه ام رو خوردم" باجی خودت درست کردی ؟ " اون پستشو بهم کرد و دکمه های لباسشو باز کرد " آره خوشمزه ست؟ " منم گفتم " آره خوشمزه ست " باجی کامل لباسشو در آورد من چشام رو بستم که یه موقعی کار بدی به سرش نزنه " یوکی چرا چشات رو بستی " خواستم مثلا جمعش کنم " یه چیزی رفته تو چشم " اومد جلو " باز کن ببینم چشام رو باز کردم هنوز لباس نپوشیده بود رفتم عقب تر " فقط یه مژه بود " و رفت عقب تر لباسشو پوشید " خب من میرم بیرون تا راحت لباستو عوض کنی " و رفت بیرون من زود لباسامو در آوردمو و زود پوشیدم و یه میکاپ ملایم کردم و موهامو بستم باجی در زد " آماده ای ؟ " درو باز کردم " اوهوم " باجی دستمو گرفت و رفتیم تو گاراژ جون چه موتورش گنگه و سوارش شدیم و رفتیم پیست اسکیت
اسکیتامون رو برداشتیم و رفتیم و تا شب اسکیت سواری کردیم
بعدش با باجی رفتیم کنار دریا نشستیم
باجی " کی فکر میکرد من عاشقت بشم ؟ "
یوکی " حتی فکرشم به سرم نزده بود ولی الان مثل دیوونه ها دوست دارم میدونی؟ "
باجی " بیا تا آخرش باهم باشیم باشه ؟ "
اینبار من جلو رفتم دستمو گذاشتم رو گردنش سرمو کج کردم و لبمو گذاشتم رو لبش و بعد برداشتم و بغلش کردم " دوست دارم تا ابد " من ازین حرفا و رومانتیک بازیا خوشم نمیاد ولی خب دست خودم نبود اسکیتامون رو برداشتیم و رفتیم سوار موتور شدیم و رفتیم تو شهر دور زدیم و باجی منو رسوند خونه
باجی " میگم یه چیزی ... "
یوکی " چی شده "
باجی " میگم رژ لب طمع دار میزنی مگه ؟ "
یوکی " رژ لب طمع دار چه سمیه "
باجی " لبت خیلی خوشمزه بود " ( نگا فضای معنوی رو بهم زد )
یوکی " بیا برو گمشو حالا گفتم میخوای چی بگی "
باجی " خلاصه خوشمزه بود دیگه من میرم خدافظ "
یوکی " خدافظ
۴.۹k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.