کاش برای ساعتی

کاش برای ساعتی
خدا پدر تو می شد
به مسجد قدیمی محله می رفتم
وضو می گرفتم
و تو را در سجده آخر
خواستگاری می کردم
نمازم که تمام می شد
چای روضه را تو می آوردی

#جلال_حاجی_زاده

@the_Cold_Memories
دیدگاه ها (۳)

#حسین_جان لبهاے من ڪویرے و چشمم پراز نم اسٺ ⚡ از روضہ‌ےعطش ...

ماجرای تیغ زهرآلوده را باور مکنپهلوان بدر را یک میخ کوچک کشت...

با وُضـــــو آمد به قصد لَیلَةُ الفرقت، علــــےابن ملجم در ش...

دلم بی بهانه میگیرد؛ حوالی این روزهایی که از کودکی قرار بیقر...

🔰 آن شب، شیفتۀ دین پدر شدم!📝 (خاطرهٔ فرزند آیت الله حائری شی...

یونا :رفتم بالا که یهو صدا نو تیف گوشی اومد بازش کردم که نو...

blackpinkfictions پارت ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط