فیک آیدل خون آشام من
خب من خودمم موندم این فیک مثلا درمورد خون آشامه پس اینا چرا نمیشن؟🤣🤣
پارت15:
ویو کوک:وای خداروشکر سوآ رفت اصلا یاد تغییرم نبودم هوففف یه جا شانس با ما یاری کرد.
راوی:و ناگهان کوک دندان های نیشش بلند شد و لباسش و رنگ موهایش چشمایش به رنگ قرمز تبدیل شد.رگ های دستش با وجود تتو هایش زد بیرون و دختر کش اعظم شد😂
ویو ات:به سوآ زنگ زدم و گفتم چرا قطع کرد و گفتش که نباید تو تایم کاری جواب بده و از اون ور گفت که کوک اعتراف کرده که دوسش داره و اینم همینطور.
خدایا همه شانس دارن فقط من موندمااا.داشتم با سوآ همینطوری حرف میزدم و از اون ور وسایلامو جمع میکردم که دیدم یه صدایی میاد از اون ور.ترسیدم فکر کردم دزده رفتم سمتش که دیدم توی یه اتاق این صدا میاد.درو باز کردم که دیدم جیمین شکلش عجیب شده. گوشیم از دستم افتاد.
_:ج..جیم..ین ح..حالت خ...خوبه؟
+:برو بیرون(با داد)
ویو ات:سریع درو بستم و با ترس سریع رفتم بیرون و ماشین گرفتم و بعد چند مین رسیدم خونه که دیدم سوآ هم رسیده.براش تعریف کردم داستان رو ولی اون باور نکرد.
٪:خوبی ات؟چیزی زدی؟
_:چی میگی یه دیقه جدی باش دارم میگم با جفت چشای خودم دیدم
٪:مردم رفیق دارن ماهم رفیق _:داریم. بیا بریم بخوابیم بابا
باشه(حرصی)
روز بعد:
ویو جیمین:از دیشب استری داشتم که نکنه ات فهمیده باشه آخه تا اون موقع چیکار داشته اینجا.باید یه جوری قضیه رو ماس مالیش کنم. که دیدم ات اومد.
+:سلام ات خوبی؟
_:سلام ممنونم و شما
+:ممنون
_:امم ببخشید من یه سوال داشتم
+:فکر کنم درمورد دیشبه
_:بله
+:خب ببین من دیشب نقاب خون آشامی زدم و لباسشو پوشیدم برای تمرین
_:تمرین؟
+:آره خب من چند روز دیگهیه مهمونی دارم با چند تا از دوستانم و اونجا قرار بود نقش خون آشام رو بازی کنیم
_:آهان ممنون که گفتین من یکم ترسیده بودم
+:خواهش میکنم.پس دیگه نترس(با خنده)
ویو جیمین:اصلا نفهمیدم چی گفتم فقط یه چیزی از دهنم پرید خداکنه لو نرم فقط.
ادامه دارد.....
لایک و کامنت یادتون نره❤️🩹❤️🩹
پارت15:
ویو کوک:وای خداروشکر سوآ رفت اصلا یاد تغییرم نبودم هوففف یه جا شانس با ما یاری کرد.
راوی:و ناگهان کوک دندان های نیشش بلند شد و لباسش و رنگ موهایش چشمایش به رنگ قرمز تبدیل شد.رگ های دستش با وجود تتو هایش زد بیرون و دختر کش اعظم شد😂
ویو ات:به سوآ زنگ زدم و گفتم چرا قطع کرد و گفتش که نباید تو تایم کاری جواب بده و از اون ور گفت که کوک اعتراف کرده که دوسش داره و اینم همینطور.
خدایا همه شانس دارن فقط من موندمااا.داشتم با سوآ همینطوری حرف میزدم و از اون ور وسایلامو جمع میکردم که دیدم یه صدایی میاد از اون ور.ترسیدم فکر کردم دزده رفتم سمتش که دیدم توی یه اتاق این صدا میاد.درو باز کردم که دیدم جیمین شکلش عجیب شده. گوشیم از دستم افتاد.
_:ج..جیم..ین ح..حالت خ...خوبه؟
+:برو بیرون(با داد)
ویو ات:سریع درو بستم و با ترس سریع رفتم بیرون و ماشین گرفتم و بعد چند مین رسیدم خونه که دیدم سوآ هم رسیده.براش تعریف کردم داستان رو ولی اون باور نکرد.
٪:خوبی ات؟چیزی زدی؟
_:چی میگی یه دیقه جدی باش دارم میگم با جفت چشای خودم دیدم
٪:مردم رفیق دارن ماهم رفیق _:داریم. بیا بریم بخوابیم بابا
باشه(حرصی)
روز بعد:
ویو جیمین:از دیشب استری داشتم که نکنه ات فهمیده باشه آخه تا اون موقع چیکار داشته اینجا.باید یه جوری قضیه رو ماس مالیش کنم. که دیدم ات اومد.
+:سلام ات خوبی؟
_:سلام ممنونم و شما
+:ممنون
_:امم ببخشید من یه سوال داشتم
+:فکر کنم درمورد دیشبه
_:بله
+:خب ببین من دیشب نقاب خون آشامی زدم و لباسشو پوشیدم برای تمرین
_:تمرین؟
+:آره خب من چند روز دیگهیه مهمونی دارم با چند تا از دوستانم و اونجا قرار بود نقش خون آشام رو بازی کنیم
_:آهان ممنون که گفتین من یکم ترسیده بودم
+:خواهش میکنم.پس دیگه نترس(با خنده)
ویو جیمین:اصلا نفهمیدم چی گفتم فقط یه چیزی از دهنم پرید خداکنه لو نرم فقط.
ادامه دارد.....
لایک و کامنت یادتون نره❤️🩹❤️🩹
۴.۹k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.