پارت

#پارت252



اره تو فکر میکردی شقایق به تو اهمیت نمیده ولی نه اینطور نیست اون درگیر خودش بود از یه طرفم پیش من گریه میکرد و میگفت

زندگیم نابود شد ، حامد شقایق تو رو میپرسته میفهمی ؟! میفهمی وقت تو فکر عشق سابقت بودی اون چه عذابی میکشید ؟!

بیا و مرد باش تا پای خوب شدن شقایق کنارش بمون بعد از اون هر کاری خواستی بکن

تو شوک حرفاش بودم ، من چی فکر میکردم چی شد وای خدا ... من من چطور زود قضاوت کردم

من چطور انقدر زود فضاوت کردم اب دهنمو قورت دادم :

خب چرا به من نگفت ؟!

پوزخندی زد : چی میگفت ؟ ها ؟ تو انقدر غرق کارت بودی که. اونم تصمیم گرفت نگه...

حامد : ولی این کارش باعث شد ذهنیت من درموردش بد شه !!

با همون پورخند گفت : کاری باهاش کردی که تصمیم گرفت ذهنیت بد شه تا اینکه حقیقت رو بهش بگی

مکثی کرد به جلو خم شد : حامد الان هم وقت هست ، کمکش کن حالش خوب شه بد زندگی بسازید که عالم و ادم بهتون حسودی کنند...

نگاهشو به میز دوختم ولی مهسا چی ؟ من اونو میخوام ولی از طرفی هم شقایق مریضه هوف خدا چیکار کنم

تا زمان خوب شدن شقایق کنارش میمونم و بعد میرم اره میرم پیش مهسام
دیدگاه ها (۱)

#پارت253نگاهی به دختره انداختم لبمو با زبون تر کردم و گفتم :...

#پارت254اهانی گفتم و تکیه مو دادم به میز ... هم خوشحال بودم ...

#پارت251دختره: شقایق سرطان داره ...خشکم زد، چشمام گرد شد اب ...

#پارت250وقتی من بی توجهی تو رو دیدم تصمیم گرفتم که منم یهت ب...

ات تو باتلاق ذهنی گیر کرده بود این اتفاق برای نمونه ۰۰۹ خیلی...

𝘗4

𝘗6

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط