پارت 28
#پارت_28
آقای مافیا♟🎲
+ ولی قفسه سین....
_ از همین الان اینو بدون آفاق کلاس و کنسل
نمیکنم
+ اصلا برام مهم نیست چون خودم هم دست دارم هم پا و میتونم بدون توجه به شما آقای دهقان از این خونه برم
_ باشه برو
وسایلم و جمع کردم و از اتاق خارج شدم تعجب کردم که بهم. اجازه داد که برم
همینجور که داشتم میرفتم یهو دستمالی روی
دهنم گذاشته شد و سیاهی
وقتی بیدار شدم تو یه اتاق بودم و دست و پاهام
به یه صندلی فلزی بسته شده بود
سرم به شدت تیر میکشید
و چشمام تار میدید داشتم دور و برم و میدیدم
که پر از وسایل شکنجه بود
از ترس داشتم به خودم میلرزیدم
که یهو صدای خنده ای کل اتاق و پر کرد
تمام زورم و زدم تا جیغ نزنم و با چشمای اشکیم
تلاش داشتم توی اون اتاق تاریک با همون
لامپ کوچیک بالای سرم بفهمم صدای خنده کیه
اون مرد سیگارش رو روشن کرد و با قدم های بلند به سمتم اومد و گفت:
_ عه آفاق خانم چرا نرفتی
+پس.... پس کار تو... تو بود عوض.. عوضی
هق... هق
_ عه درست نیست با دانش اموزت اینجوری رفتار کنی
+تو... تورو... خدا.... بزار برم....هق.. هق.. مگه من چیکار..... کردم
خواهش میکنم خواهش میکنم..... الان مامانم نگرانمه
_ هه... مامانت نگرانته یا تو نگران خواستگارت
+ به خدا که مامانم بهشون گفته بیاد هق.... هق
من... من... پسر رو دیدم و..... و ازش خوشم نمیاد
_ ولی اگه بری و جواب مثبت بدی چی؟
+ اینکار رو نمیکنم.... قو.. قول میدم
همون موقع به فردی که پشتم بود اشاره کرد
و بی هوش شدم
#رمان
#مافیایی
#استاد
#عاشقانه
آقای مافیا♟🎲
+ ولی قفسه سین....
_ از همین الان اینو بدون آفاق کلاس و کنسل
نمیکنم
+ اصلا برام مهم نیست چون خودم هم دست دارم هم پا و میتونم بدون توجه به شما آقای دهقان از این خونه برم
_ باشه برو
وسایلم و جمع کردم و از اتاق خارج شدم تعجب کردم که بهم. اجازه داد که برم
همینجور که داشتم میرفتم یهو دستمالی روی
دهنم گذاشته شد و سیاهی
وقتی بیدار شدم تو یه اتاق بودم و دست و پاهام
به یه صندلی فلزی بسته شده بود
سرم به شدت تیر میکشید
و چشمام تار میدید داشتم دور و برم و میدیدم
که پر از وسایل شکنجه بود
از ترس داشتم به خودم میلرزیدم
که یهو صدای خنده ای کل اتاق و پر کرد
تمام زورم و زدم تا جیغ نزنم و با چشمای اشکیم
تلاش داشتم توی اون اتاق تاریک با همون
لامپ کوچیک بالای سرم بفهمم صدای خنده کیه
اون مرد سیگارش رو روشن کرد و با قدم های بلند به سمتم اومد و گفت:
_ عه آفاق خانم چرا نرفتی
+پس.... پس کار تو... تو بود عوض.. عوضی
هق... هق
_ عه درست نیست با دانش اموزت اینجوری رفتار کنی
+تو... تورو... خدا.... بزار برم....هق.. هق.. مگه من چیکار..... کردم
خواهش میکنم خواهش میکنم..... الان مامانم نگرانمه
_ هه... مامانت نگرانته یا تو نگران خواستگارت
+ به خدا که مامانم بهشون گفته بیاد هق.... هق
من... من... پسر رو دیدم و..... و ازش خوشم نمیاد
_ ولی اگه بری و جواب مثبت بدی چی؟
+ اینکار رو نمیکنم.... قو.. قول میدم
همون موقع به فردی که پشتم بود اشاره کرد
و بی هوش شدم
#رمان
#مافیایی
#استاد
#عاشقانه
۲.۳k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.