احساس عجیب پارت 12
احساس عجیب پارت 12
ویو نویسنده:
زنگ خوردو همه رفتم خونه هاشون. رین و باجی راه افتادن سمت خونه و باجی راه افتادن که یهو رین تو راه گف
رین: یادته گفتم تو را میخوام ی چی بهت بگم
باجی : اره.... خب...
رین : هووو.... بسملا...
خب...
من قبل تو یه دوس پسر دیگه هم داشتم....
باجی: داداش نیک؟
رین: اره
همه چی خوب بود تا روز خواستگاریم..... قرار بود اخرین قرارمون برای خواستگاری من باشه رفتیم به یه ساختمون اول فک کردم چیزی نیس بعد دورو برمو که نگا کردم......دیدم ی عالمه پسر مستن و به دخترا هم داره تـ. جـ.ـا. و. زمیشه یکم ترسیدم... هق... تا... به... هق. خودم... اومدم... دیدم.. هق... دیدم داره... هق بهم.. م.. مشروب.. میخورونه.. هق... اگه... هق... ران... هق اونجا نبود.....
ویو رین:
یاد اونروز که افتادم قشنگ یادم اومد چرا دیگه با کسی دوست نشدم...
یهو زانو هام خالی شد افتادم زمینو شرو کردم به گریه کردن....
ویو نویسنده:
باجی هم بغلش کرد
باجی: عیب نداره بیبی بهم بگو کی بوده تا خودم بکشمش...
رین تو بغل باجی خوابش برد
ویو باجی:
خوابش برده..... پرنسسی بغلش کردم وتا خونه بردمش
(پرش زمانی به خونه رین)
به خونشون که رسیدم زنگ زدم...
ریندو: بله؟
من: رین خوابش برده... به ران بگو بیاد....
ریندو: ی لحظه... ران میگه بیا بالا...
من: باشه...
درو باز کردو رینو ازم گرفت منم رفتم نشستم بعد که ران نشستو ریندو هم رین و گذاش رو تختش اومد....
ران: کاری باهام داشتی
ویو نویسنده:
باجی: رین... قضیه دوس پسر قبلیشو گف....(با اخم به رانو ریندو نگا کرد) کی بود؟
پرش به اتاق رین:
رین بیدار شد... یزره خودشو کش داد بعداز اینکه یادش اومد چی شد خیلی اروم در اتاقشپ باز کردو از تو را پله ها صحبت های پسرارو گوش داد... که یهو شنید:
ران: لطفا مراقب رین باش...
ریندو: ما بعد اون اتفاق قسم خوردیم که دیگه نذاریم تا وقتی مطمئن نیستم با کسی باشه
ران: خیلی شکنندس لطفا مواظبش باش...
ویو رین:
تا اینو شنیدم عصبی شدم رفتم پایینو داد زدم
ینی چی... ها؟
باجی: رین؟!
رانو ریندو: کی بیدار شدی
درسته!..... درسته شکنندم... درسته ناراحتم... درسته افسردم اما من.. منم.... منم میتونم از خودم مواظبت کنم..... ینی میخوای بگی انقد بزرگ نشدم که مراقب خودم باشم؟..
ران یهو رف سمتش. .......
ویو نویسنده:
زنگ خوردو همه رفتم خونه هاشون. رین و باجی راه افتادن سمت خونه و باجی راه افتادن که یهو رین تو راه گف
رین: یادته گفتم تو را میخوام ی چی بهت بگم
باجی : اره.... خب...
رین : هووو.... بسملا...
خب...
من قبل تو یه دوس پسر دیگه هم داشتم....
باجی: داداش نیک؟
رین: اره
همه چی خوب بود تا روز خواستگاریم..... قرار بود اخرین قرارمون برای خواستگاری من باشه رفتیم به یه ساختمون اول فک کردم چیزی نیس بعد دورو برمو که نگا کردم......دیدم ی عالمه پسر مستن و به دخترا هم داره تـ. جـ.ـا. و. زمیشه یکم ترسیدم... هق... تا... به... هق. خودم... اومدم... دیدم.. هق... دیدم داره... هق بهم.. م.. مشروب.. میخورونه.. هق... اگه... هق... ران... هق اونجا نبود.....
ویو رین:
یاد اونروز که افتادم قشنگ یادم اومد چرا دیگه با کسی دوست نشدم...
یهو زانو هام خالی شد افتادم زمینو شرو کردم به گریه کردن....
ویو نویسنده:
باجی هم بغلش کرد
باجی: عیب نداره بیبی بهم بگو کی بوده تا خودم بکشمش...
رین تو بغل باجی خوابش برد
ویو باجی:
خوابش برده..... پرنسسی بغلش کردم وتا خونه بردمش
(پرش زمانی به خونه رین)
به خونشون که رسیدم زنگ زدم...
ریندو: بله؟
من: رین خوابش برده... به ران بگو بیاد....
ریندو: ی لحظه... ران میگه بیا بالا...
من: باشه...
درو باز کردو رینو ازم گرفت منم رفتم نشستم بعد که ران نشستو ریندو هم رین و گذاش رو تختش اومد....
ران: کاری باهام داشتی
ویو نویسنده:
باجی: رین... قضیه دوس پسر قبلیشو گف....(با اخم به رانو ریندو نگا کرد) کی بود؟
پرش به اتاق رین:
رین بیدار شد... یزره خودشو کش داد بعداز اینکه یادش اومد چی شد خیلی اروم در اتاقشپ باز کردو از تو را پله ها صحبت های پسرارو گوش داد... که یهو شنید:
ران: لطفا مراقب رین باش...
ریندو: ما بعد اون اتفاق قسم خوردیم که دیگه نذاریم تا وقتی مطمئن نیستم با کسی باشه
ران: خیلی شکنندس لطفا مواظبش باش...
ویو رین:
تا اینو شنیدم عصبی شدم رفتم پایینو داد زدم
ینی چی... ها؟
باجی: رین؟!
رانو ریندو: کی بیدار شدی
درسته!..... درسته شکنندم... درسته ناراحتم... درسته افسردم اما من.. منم.... منم میتونم از خودم مواظبت کنم..... ینی میخوای بگی انقد بزرگ نشدم که مراقب خودم باشم؟..
ران یهو رف سمتش. .......
۲.۹k
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.