وقتی بچه بودم کنار مادرم میخوابیدم و هرشب یک آرزو میکرد

وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم...!
مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛
می‌گفت: می‌خرم به شرط اینکه بخوابی...
یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛
می‌گفت: می‌برمت به شرط اینکه بخوابی...!
یک شب پرسیدم: اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟
گفت: می‌رسی به شرط اینکه بخوابی...
هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند!!!...

دیشب مادرمو خواب دیدم؛
پرسید: هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟
گفتم: شب‌ها نمی‌خوابم...!!
گفت: مگر چه آرزویی داری؟؟
گفتم: تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم...
گفت: سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.
دیدگاه ها (۱)

تقدیم به همه دخترا 😍 دخــتر یعنـی فــرشـته 👰 مراقـبش باشـی...

- به من بود می‌گفتم دو ساعت آفتاب بیاد، بیست و دو ساعت بقیه ...

من او را یک جور دیگر دوست داشتم جوری که به خودم مربوط بود. م...

زن هاهمیشه چند دست لباس آمادهواتوکشیدهسردست دارندوقتی کاربه ...

You must love me... P8

p⁸جین محکم بغلم کرد و سرمو محکم بوسید🐹 آخخخخخ فداتشمم خندیدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط