- به من بود می گفتم دو ساعت آفتاب بیاد، بیست و دو ساعت بق
- به من بود میگفتم دو ساعت آفتاب بیاد، بیست و دو ساعت بقیه شب باشه.
+ عه، چرا خب؟
- چون همهی دردا از حرف نزدنه، همه حرفهای نزدهت شب یادت میفته.
خودِ تو، اگر پتو می پیچیدی دورت میزدی از خونه بیرون از جلوی خونشون رد میشدی یهو در باز میشد اونم اومد بود یه دوری بزنه، بهش نمیگفتی دلت براش تنگ شده؟
ولی الان چی پتو رو میپیچی دورت به اون پهلو میشی چشماتو محکم میبندی فردا صبح باز لباس رسمیاتو میپوشی به جلو خونشون که میرسی قدمهاتو تند میکنی رد میشی.
تاریکی میذاره حرف بزنی، روشنایی خفه ت میکنه.
#مرآ_جان
+ عه، چرا خب؟
- چون همهی دردا از حرف نزدنه، همه حرفهای نزدهت شب یادت میفته.
خودِ تو، اگر پتو می پیچیدی دورت میزدی از خونه بیرون از جلوی خونشون رد میشدی یهو در باز میشد اونم اومد بود یه دوری بزنه، بهش نمیگفتی دلت براش تنگ شده؟
ولی الان چی پتو رو میپیچی دورت به اون پهلو میشی چشماتو محکم میبندی فردا صبح باز لباس رسمیاتو میپوشی به جلو خونشون که میرسی قدمهاتو تند میکنی رد میشی.
تاریکی میذاره حرف بزنی، روشنایی خفه ت میکنه.
#مرآ_جان
۳.۳k
۱۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.