بیرون

بیرون،

جنگ خاموشی و فراموشی است

با من، درون همین شعر بنشین

من از عاشقانی می گویم

که نداشتم

تو از سفرهایی بگو

که نرفتی

بیرون،

آدم می کشند...
دیدگاه ها (۴)

وقتی چشمانم را روی هم می گذارمخواب مرا نمی بردتو را می آورد!...

#لیلی_و_مجنون پا به پای من بیادست در دست تو می مانم!!#لیلی م...

من خوشبخت ترین شاعر روی زمینم،وقتی تو شعرهایم را چنان با دقت...

#رفتبرای همیشه رفت،اما ...تکه ای از حواسش راجا گذاشت روی میز...

سرزمینی که...هردویمان را در آغوش کشیدطرحی انداخت به وسعت یک ...

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر من غزلی درد کشید و سرِ ز...

من چه می دانستم که دل عاشق را می دَرنداز درون سینه ام قلب و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط