رفت

#رفت

برای همیشه رفت،

اما ...

تکه ای از حواسش را

جا گذاشت روی میز

کنار ته سیگارها و

جامهای خالی...
دیدگاه ها (۲)

من خوشبخت ترین شاعر روی زمینم،وقتی تو شعرهایم را چنان با دقت...

بیرون،جنگ خاموشی و فراموشی استبا من، درون همین شعر بنشینمن ا...

من تمنّا کردمکه تو با من باشیتو به من گفتی:- هرگز، هرگز ...پ...

آدم های دیار منپاییز را دوست دارندپاییز ...زمستانی است که تب...

♦️نوچه‌ای که اربابش رو می‌فروشه، برای دنیا چه رحمی داره🔹نتان...

دستهایش را با حالتی باوقار روی میز گذاشته بود، اما نوک ناخن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط