:
:
📚 #یک_تکه_کتاب
از کتابِ 📚 #گلوله
(مجموعه داستان های مینی مال)
🖊 #ویرخیلیو_پینی_یرا
ترجمه ☕ ️ #اسدالله_امرایی
📚 📚 📚
مرد به رختخواب میرود، اما خوابش نمیبرد.
ملحفه ها را می اندازد.
سیگاری روشن میکند.کمی مطالعه میکند.
دوباره چراغ را خاموش میکند
اما باز نمیتواند بخوابد.
ساعت سه صبح بلند میشود
در خانه دوست و همسایه اش را میزند،
پیش او درد دل میکند
و به او میگوید که
نمیتواند بخوابد و خوابش نمی برد
از او راهنمایی میخواهد.
دوستش پیشنهاد میکند که قدمی بزند.
شاید خسته شود
بعد باید فنجانی جوشانده برگ زیرفون
بنوشد و چراغ را خاموش کند
همه این کارها را میکند،ولی باز خوابش نمیبرد
بلند میشود این دفعه به سراغ پزشک می رود
پزشک هم طبق معمول حرف هایی میزند
و مرد باز نمیتواند بخوابد.
ساعت شش صبح
تپانچه ای را پر میکند
و مغزش را متلاشی میکند
مرد مُرده است
#اما_هنوز_خوابش_نمیبرد..!
📚 📚 📚
📚 #یک_تکه_کتاب
از کتابِ 📚 #گلوله
(مجموعه داستان های مینی مال)
🖊 #ویرخیلیو_پینی_یرا
ترجمه ☕ ️ #اسدالله_امرایی
📚 📚 📚
مرد به رختخواب میرود، اما خوابش نمیبرد.
ملحفه ها را می اندازد.
سیگاری روشن میکند.کمی مطالعه میکند.
دوباره چراغ را خاموش میکند
اما باز نمیتواند بخوابد.
ساعت سه صبح بلند میشود
در خانه دوست و همسایه اش را میزند،
پیش او درد دل میکند
و به او میگوید که
نمیتواند بخوابد و خوابش نمی برد
از او راهنمایی میخواهد.
دوستش پیشنهاد میکند که قدمی بزند.
شاید خسته شود
بعد باید فنجانی جوشانده برگ زیرفون
بنوشد و چراغ را خاموش کند
همه این کارها را میکند،ولی باز خوابش نمیبرد
بلند میشود این دفعه به سراغ پزشک می رود
پزشک هم طبق معمول حرف هایی میزند
و مرد باز نمیتواند بخوابد.
ساعت شش صبح
تپانچه ای را پر میکند
و مغزش را متلاشی میکند
مرد مُرده است
#اما_هنوز_خوابش_نمیبرد..!
📚 📚 📚
۳.۴k
۰۹ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.