جاده ی قلب مرا رهگذری نیست که نیست

جاده ی قلب مرا رهگذری نیست که نیست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست که نیست
آن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد
که در او از مه شادی اثری نیست که نیست
شاید این قسمت من بود که بی کس باشم
که به جز سایه مرا با خبری نیست که نیست
این دل خسته زمانی پر پروازی داشت
حال از جور زمان بال و پری نیست که نیست
بس که تنهایم و یار دگر نیست مرا
بعد مرگ دل من چشم تری نیست که نیست
شب تاریک ، شده حاکم چشم و دل من
با من شب زده حتی سحری نیست که نیست
دیدگاه ها (۱)

و این شعر زیبا نیز ، تقدیم به. همه بانوان گرامیزنی را می شن...

خــــــــــدایـــــــاایــن ســَــرنــوشــتــی کـه بـرایـ...

عاشقی کن!ﮐﻪ ﻫﻨﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺑﺎﻟـﯿــدنﺍﺯ ﻫـــﺮ ﺁﻏـــــﻮﺵ ﺑﻪ ﺁﻏ...

نیمشب همدم من دیده ی گریان منستناله ی مرغ شب از حال پریشان م...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

محمد ویسی

مرگ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط