Promise🦢🐾 p¹

날 안아 줄 수 있나요? 우리는 서로 만 가지고 있습니다
میشه بغلم کنی؟ ما فقط همدیگه رو داریم


راوی «
i want you to be your light, baby!
من میخوام نورت باشم عزیزم

You should be your light
تو باید نور خودت باشی

더는 아프지 않게
اینجوری بیشتر آسیب نمیبینی!

네가 웃을 수 있게
تا بتونی لبخند بزنی....

توی آهنگ مورد علاقش غرق شده بود ک با شنیدن صدای مهماندار هواپیما هنذفری رو از گوشاش در آورد و از پنجره هواپیما به هوای صاف و ابرای پشمکی آسمون سئول نگاه کرد...هیجان زیادی داشت...دلش میخواست خودش آینده خوبی بسازه نه اینکه بذاره زندگی سرنوشت عذاب آوری رو براش رقم بزنه....
.
.
بعد از گرفتن دوتا چمدوناش، نگاهی به اطرافش انداخت و یونهی رو که تازه چشمش بهش افتاد دید و براش دست تکون داد...خرس قهوای و کیوت و کوچولوی توی دستای یونهی چشماشو گرفت...اما دیدن خود دوستش بعد از اینهمه سال لذت بیشتری داشت...فوری و با قدمای سریع خودشو به یونهی رسوند....دو دوست که همیشه کنار هم بودند حالا بعد از چند سال دلتنگی همو در آغوش کشیدند...دو تا دختر تخس و یه دنده اما مهربون...مطمئنا اگه یونهی و حرفاش و پیشنهادش نبود الان یونجین زیر بار افسردگی تجا*ز له شده بود!
یونهی « خوش اومدی کیم یونجین!


چطوره؟