خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست

خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست
راحت جان و شفای دل بیمار آن جاست

من در این جای همین صورت بی جانم و بس
دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست

درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم
روم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست
#سعدی
دیدگاه ها (۱)

شب های زمستانی ات بلند همراه همیشگی تنهایی هایم. برایت نگفته...

ماشین شهرداری هر شب رأس ساعت معلوم از روی خواب هایم رد می شو...

به اندازه ی شمارش تقویم که نه! به اندازه ی کهنسالی ام دلم گر...

بارون نم نم اومدو رو قلب من غم اومدو من دیگه دخلم اومدوازت خ...

از هزاران یک نفر اهل دل اند # ما بقی تندیسی از آب و گل اندمح...

تقدیر

شبی در موج زلفانت مرا هم رنگ دریا کنگل پژمرده ی دل را به لبخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط