پارت۳
پارت۳
بعد از یک ساعت از رستوران اومدیم بیرون قرار بود با هواپیما بریم روپونگی.ساعت حدود ۳ ،۳ نیم بود و ما هم توی ون نشسته بویم و تو راه فرودگاه بودیم.
به ریندو نگا کردم که روی شونم خوابیده ، واقعا کیوته مخصوصا وقتی عصبی میشه. هنوزم نمیفهمم چرا فک میکنه با سانزو تو رابطم ولی خب من توی دنیا هیچ کسیو بیشتر از این کوچولو دوست ندارم.ساعت ۴ بود که رسیدیم فرودگاه ، ریندو رو بیدار کردم و رفتیم تو تقریباً ۲۰ تا ۳۰ دقیقه طول کشید که کارا مونو انجام بدیمو بریم تو هواپیما و سر جاهامون بشینیم
سر جاهامون نشستیم داشتم برنامه ی یک هفته بعدشو چک میکردم که ریندو با لحن اروم و خسته گفت:«همشونو کنسل کن...»وسط حرفش یه خمیازه کشید و ادامه داد:«میخوام این هفته رو فقط بخوابم»
میتونستیم درکش کنم و معلوم بود خستس انتظارشو داشتم این هفته کلا خارج از شهر بودیمو برای ریندویی که اگه چیزی طبق میلش نباشه یا خستش کنه لج میکنه و عصبی میشه منم سرشو ناز کردمو با نوهای تقریباً بلندش شروع کردم به بازی کردن:«این هفته رو فقط بخواب نیاز نیست بازم صب زود از خواب بیدار بشی»
سرشو گذاشت روی شونم و خوابید زیر چشماش تو این مدت سیاه شده بود و همش چرت میزد.
بعد از سه ساعتو چهل دقیقه رسیدیم و تا برگردیم خونه شده بود ساعت پنج نیم . به ریندو نگاه کردم و گفتم:«رین اول برو یه دوش بگیر بعدش برو بخواب»اونم فقط سر تکون داد و رفت منم رفتم تو حموم اتاقم و یه دوش کوچولو گرفتم و برگشتم.
از حموم اومدم بیرون یه شلوار راحت مشکلی و یه تیشرت تقریبا نازک سفید پوشیدمو رو تختم دراز کشیدم و شرو کردم ور رفتن با گوشیم.
بعد از یه ربع حس کردم یکی پشتم دراز کشیده و دستشو دورم حلقه کرده میدونستم ریندوعه و برگشتم سمتش!
(ریندو:[])
(ران:«»)
«رین موهات هنوز خیسه سرما میخوری»
[مث اینه که منم بگم لباست نازکه سرما میخوری بعدشم خودش خشک میشه]
از کناره تخت چند تا دستمال برداشتم و سعی کردم حداقل با اونا یکم موهاشو خشک کنم بعدشم پتو رو کشیدم تا سرش جوری که فقط صورتش معلوم بود.
«راستی رین چرا اومدی اینجا مگه نمیخواست بخوابی؟»
[امروز چه روزیه؟]
«عام شنبه؟»
[امروز روز هیتته برادر احمقم و منم باید مراقبت باشم که تبت به از حد بالا نره]
«حقیقتا خودمم یادم رفته بود»
کشیدتم زیر پتو و بغلم کرد و شرو کرد به ناز کردن موهام واقع حس خوبی داشت ولی بعدش متوقف شد
[صبر کن من برم قرصاتو بیارم که اذیت نیشی]
منم فقط یه باشه ی کوچیک گفتم و اونم رفت
~~~~~~~
بعد از یک ساعت از رستوران اومدیم بیرون قرار بود با هواپیما بریم روپونگی.ساعت حدود ۳ ،۳ نیم بود و ما هم توی ون نشسته بویم و تو راه فرودگاه بودیم.
به ریندو نگا کردم که روی شونم خوابیده ، واقعا کیوته مخصوصا وقتی عصبی میشه. هنوزم نمیفهمم چرا فک میکنه با سانزو تو رابطم ولی خب من توی دنیا هیچ کسیو بیشتر از این کوچولو دوست ندارم.ساعت ۴ بود که رسیدیم فرودگاه ، ریندو رو بیدار کردم و رفتیم تو تقریباً ۲۰ تا ۳۰ دقیقه طول کشید که کارا مونو انجام بدیمو بریم تو هواپیما و سر جاهامون بشینیم
سر جاهامون نشستیم داشتم برنامه ی یک هفته بعدشو چک میکردم که ریندو با لحن اروم و خسته گفت:«همشونو کنسل کن...»وسط حرفش یه خمیازه کشید و ادامه داد:«میخوام این هفته رو فقط بخوابم»
میتونستیم درکش کنم و معلوم بود خستس انتظارشو داشتم این هفته کلا خارج از شهر بودیمو برای ریندویی که اگه چیزی طبق میلش نباشه یا خستش کنه لج میکنه و عصبی میشه منم سرشو ناز کردمو با نوهای تقریباً بلندش شروع کردم به بازی کردن:«این هفته رو فقط بخواب نیاز نیست بازم صب زود از خواب بیدار بشی»
سرشو گذاشت روی شونم و خوابید زیر چشماش تو این مدت سیاه شده بود و همش چرت میزد.
بعد از سه ساعتو چهل دقیقه رسیدیم و تا برگردیم خونه شده بود ساعت پنج نیم . به ریندو نگاه کردم و گفتم:«رین اول برو یه دوش بگیر بعدش برو بخواب»اونم فقط سر تکون داد و رفت منم رفتم تو حموم اتاقم و یه دوش کوچولو گرفتم و برگشتم.
از حموم اومدم بیرون یه شلوار راحت مشکلی و یه تیشرت تقریبا نازک سفید پوشیدمو رو تختم دراز کشیدم و شرو کردم ور رفتن با گوشیم.
بعد از یه ربع حس کردم یکی پشتم دراز کشیده و دستشو دورم حلقه کرده میدونستم ریندوعه و برگشتم سمتش!
(ریندو:[])
(ران:«»)
«رین موهات هنوز خیسه سرما میخوری»
[مث اینه که منم بگم لباست نازکه سرما میخوری بعدشم خودش خشک میشه]
از کناره تخت چند تا دستمال برداشتم و سعی کردم حداقل با اونا یکم موهاشو خشک کنم بعدشم پتو رو کشیدم تا سرش جوری که فقط صورتش معلوم بود.
«راستی رین چرا اومدی اینجا مگه نمیخواست بخوابی؟»
[امروز چه روزیه؟]
«عام شنبه؟»
[امروز روز هیتته برادر احمقم و منم باید مراقبت باشم که تبت به از حد بالا نره]
«حقیقتا خودمم یادم رفته بود»
کشیدتم زیر پتو و بغلم کرد و شرو کرد به ناز کردن موهام واقع حس خوبی داشت ولی بعدش متوقف شد
[صبر کن من برم قرصاتو بیارم که اذیت نیشی]
منم فقط یه باشه ی کوچیک گفتم و اونم رفت
~~~~~~~
۱۷.۱k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.