چند وقت پیش یه جا مهمونی رفتیم سر شام یهو دیدیم زن صابخون

چند وقت پیش یه جا مهمونی رفتیم سر شام یهو دیدیم زن صابخونه هی سرفه میکنه و نفسش بالا نمیاد، داد میزنه: "فاضلاب، فاضلاب، فاضلاب" ما همه نگاهمون رفت سمت دستشویی و حموم، گفتیم حتما فاضلابش زده بالا، خواستیم در ریم سمت ما نیاد که یهو دیدیم شوهرش براش آب ریخت گفت: بخور عزیزم!
نگو طرف داشت شوهرشو که اسمش"فاضل"بود صدا میزد که براش آب بریزه. بدبخت غذا تو گلوش گیر کرده بود!
دیدگاه ها (۲)

آقایون وقتی با چیزی مخالفن همون اولش میگن: غلط کردی...ولی خا...

عالم محضرخداست درمحضر خدا گناه نکنیم

سجاده را دوست داشتم،اسمش را گذاشته بودم«آغوش همیشه باز خدا»....

ﺍﻧﺸﺎﯼ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ... ﻣﻮﺿﻮﻉ: ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﺎ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط