چند وقت پیش یه جا مهمونی رفتیم سر شام یهو دیدیم زن صابخون
چند وقت پیش یه جا مهمونی رفتیم سر شام یهو دیدیم زن صابخونه هی سرفه میکنه و نفسش بالا نمیاد، داد میزنه: "فاضلاب، فاضلاب، فاضلاب" ما همه نگاهمون رفت سمت دستشویی و حموم، گفتیم حتما فاضلابش زده بالا، خواستیم در ریم سمت ما نیاد که یهو دیدیم شوهرش براش آب ریخت گفت: بخور عزیزم!
نگو طرف داشت شوهرشو که اسمش"فاضل"بود صدا میزد که براش آب بریزه. بدبخت غذا تو گلوش گیر کرده بود!
نگو طرف داشت شوهرشو که اسمش"فاضل"بود صدا میزد که براش آب بریزه. بدبخت غذا تو گلوش گیر کرده بود!
۱.۶k
۱۹ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.