part
part ²⁶
- فکر میکنی من خودمو میبخشم؟ فکر کردی مادرت میبخشه؟ هیچکس نمیبخشه، همچیز تقصیر من بود، توی این چند سال حتی جرعت نمیکردم بیام پیشت
همهی این اتفاقات تقصیر من بود، میدونم میدونم
ولی الان این اتفاق افتاده
فقط باید چیکار کنیم؟
جیمین: نظرتون با فرار به یه کشور دیگه چیه؟
جونگکوک: فکر خوبیه
+ اره خوبه
-نمیشه
ا.ت: باز چرا؟
- م...من بدهکارم، خیلی زیاد، بخاطر همین نمیتونم از کشور خارج بشم
+ محظ رضای خدا میشه یبار نرینی تو همچیز؟(داد)
ا.ت: مامان آروم باش
حداقل بیاید از سئول بریم، بریم پیش مامانبزرگ
جیمین: یعنی منم باید بیام؟
جونگکوک: صدرصد
ا.ت: پس هانول چی؟
جونگکوک: اونم میاد
هانول: منم بیام؟ اخه...
ا.ت: اخه نداریم باید بیای
هانول: ب..باشه
سمت هانول رفتم و در اغوشش گرفتم
معلوم بود به این اغوش خیلی نیاز داشت
چشماش پر از سوز امدن اشک بود
ولی اشکی نمیریخت
قلبی تیکه و پاره شده توس سینش قرار داشت
چشماش دیگه اون چشمای پر شور و شوق نیستن
موهاش رو نوازش کردم
ا.ت: میفهمم هانول، ولی گقت هرکسی که دوستش داری، اونم میدونه تو نزدیکترین و بهترین دوستمی
پس چارهای نداری
هانول: ای کاش همهی ادما مثل تو بودن
جونگکوک: اگه صحبتای عاشقانتون تموم شد صحبتمونو کامل کنیم
من و هانول ریز خنده ای کردیم و از هم جدا شدیم
جونگکوک: خب پس امشب همه بریم پیش مامان بزرگ اره؟
+ اره میریم پیش مامان بزرگتون
خب پس همه برن خونه وسالشونو جمع کنن که میخوای بریم پیش مامانم
---
- فکر میکنی من خودمو میبخشم؟ فکر کردی مادرت میبخشه؟ هیچکس نمیبخشه، همچیز تقصیر من بود، توی این چند سال حتی جرعت نمیکردم بیام پیشت
همهی این اتفاقات تقصیر من بود، میدونم میدونم
ولی الان این اتفاق افتاده
فقط باید چیکار کنیم؟
جیمین: نظرتون با فرار به یه کشور دیگه چیه؟
جونگکوک: فکر خوبیه
+ اره خوبه
-نمیشه
ا.ت: باز چرا؟
- م...من بدهکارم، خیلی زیاد، بخاطر همین نمیتونم از کشور خارج بشم
+ محظ رضای خدا میشه یبار نرینی تو همچیز؟(داد)
ا.ت: مامان آروم باش
حداقل بیاید از سئول بریم، بریم پیش مامانبزرگ
جیمین: یعنی منم باید بیام؟
جونگکوک: صدرصد
ا.ت: پس هانول چی؟
جونگکوک: اونم میاد
هانول: منم بیام؟ اخه...
ا.ت: اخه نداریم باید بیای
هانول: ب..باشه
سمت هانول رفتم و در اغوشش گرفتم
معلوم بود به این اغوش خیلی نیاز داشت
چشماش پر از سوز امدن اشک بود
ولی اشکی نمیریخت
قلبی تیکه و پاره شده توس سینش قرار داشت
چشماش دیگه اون چشمای پر شور و شوق نیستن
موهاش رو نوازش کردم
ا.ت: میفهمم هانول، ولی گقت هرکسی که دوستش داری، اونم میدونه تو نزدیکترین و بهترین دوستمی
پس چارهای نداری
هانول: ای کاش همهی ادما مثل تو بودن
جونگکوک: اگه صحبتای عاشقانتون تموم شد صحبتمونو کامل کنیم
من و هانول ریز خنده ای کردیم و از هم جدا شدیم
جونگکوک: خب پس امشب همه بریم پیش مامان بزرگ اره؟
+ اره میریم پیش مامان بزرگتون
خب پس همه برن خونه وسالشونو جمع کنن که میخوای بریم پیش مامانم
---
- ۱۸۱
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط