پیشانیام را میبوسی

پیشانی‌ام را می‌بوسی
و قسم می‌خوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت
می‌گویی این‌بار که برگشتم
برایت کلبه‌ای می‌سازم
بر لب رودخانه‌ای دور
روزها به شکار آهوان کوهی می‌روم
و از درز سنگ‌های سخت
گل‌های نایابی را می‌چینم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی
می‌گویی بخند
تمام می‌شود این جنگ!
باور می‌کنم حرف‌هایت را
همان‌طور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همان‌قدر ناممکن است که آخرین گلوله!
دیدگاه ها (۳)

نمـــــانید در رابطه ای که هیچ چیزش طبق میلتان پیش نمیرود!وق...

یک نفر بیاید و تمام کردن را یادمان دهد!نقطه گذاشتن و سرِ خط ...

حالِ هوای اردیبهشت عجیب است!آفتاب میتابدابر می‌آید گاه!!باد ...

آدمیست دیگر، گاهی دلش برای خاطرات بسیار تلخش هم تنگ می شود،ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط