من کاملا تنها بودم

من کاملا تنها بودم ...
پس ...
یه طناب درست کردم و رفتم بالای کوه تا خودم رو دار بزنم ، اما وزنم شاخه درخت رو شکست . حتی توانایی اینو نداشتم که خودکشی کنم . من بر هیچ چیز قدرتی نداشتم و اون موقع این احساس مثل یه پتوی گرم به سراغم اومد ، دونستم که یه جوری باید زنده بمونم . حتی اگه هیچ امیدی وجود نداشته باشه .
من زنده موندم ...
جریان آب اومد و برام یه بادبان آورد ...
و حالا من اینجام ، تو لیوانم یخ دارم ...
کی میدونه که جریان آب با خودش چی میاره ...!



#فی خالِدون . .
دیدگاه ها (۷۲)

#فی خالِدون . .

#فی خالِدون . .

مگر یک جنگچند مجروح از یک نفر دارد !ماشه را بکشاین بار به سم...

#فی خالِدون . .

فصل دوم"قدم‌زدن در کهکشانِ "بی خیال،آسمون همچنا تاریک بود، ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط